دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
07 مهر 1400 - 11:58
بررسی دو سریال «نارکوها» و «نارکوها: مکزیک» که درباره دولت‌های موادمخدر در آمریکای لاتین ساخته شده‌اند

دولت‌های موادمخدر؛ شرکای تاریخ‌مصرف‌دار آمریکا

در سینمای عامه‌پسند هندوستان اگر در صحنه‌ای از هر فیلم، یک کاراکتر سیگار بکشد، حتما باید روی همان پلان زیرنویس شود که سیگار برای سلامتی مضر است. در چین هم مقررات اخلاقی سختگیرانه‌ای برای چنین مواردی وجود دارد. بسیاری از سینماهای کوچک و بزرگ دیگر در دنیا هم به همین نحو با مقوله بزهکاری برخورد می‌کنند اما سینمای آمریکا، بی‌محابا و پربسامد، از جانی‌ترین تبهکاران تاریخ، قهرمان ساخته و با آنها همدلی کرده است.
کد خبر : 611134
فیلم




به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا، بین سال‌های ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۷ سه فصل از سریالی به نام نارکوها توسط نتفلیکس منتشر شد که توسط کارلو برنارد، کریس برانکاتو و داگ میرو خلق شده بود. دو فصل ابتدایی به ظهور و سقوط پابلو اسکوبار، سلطان کوکائین کلمبیا می‌پردازد و فصل سوم پس از سقوط او، سراغ کارتل کالی در همین کشور می‌رود و اینها همه از چشم‌انداز ماموران سازمان مبارزه با موادمخدر آمریکا روایت می‌شوند. قرار بود فصل‌های بعدی سریال هم ساخته شوند اما نام آنها تغییر کرد و با عنوان نارکوها: مکزیک ارائه شد که دو فصل آن بین سال‌های ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۰ منتشر شده است و به ظهور و سقوط کارتل گوادالاخارا می‌پردازد. فصل سوم این مجموعه در ۱۴ آبان امسال منتشر خواهد شد و میگل فلیکس، پدرخوانده کارتل گوادالاخارا در آن حضور ندارد. در این پرونده غیر از نگاه گذرایی که به پنج فصل سریال از لحاظ کیفی انداختیم و خلاصه‌ای که از تمام این فصول ارائه شده است، به معرفی و تعریف دولت نارکو یا همان دولت موادمخدر هم پرداخته‌ایم و در انتها معرفی مختصری از چهره واقعی شخصیت‌ها و گروه‌هایی که این سریال به آنها پرداخته است، انجام می‌شود.


قیافه کریه قاچاقچی‌ها


در سینمای عامه‌پسند هندوستان اگر در صحنه‌ای از هر فیلم، یک کاراکتر سیگار بکشد، حتما باید روی همان پلان زیرنویس شود که سیگار برای سلامتی مضر است. در چین هم مقررات اخلاقی سختگیرانه‌ای برای چنین مواردی وجود دارد. بسیاری از سینماهای کوچک و بزرگ دیگر در دنیا هم به همین نحو با مقوله بزهکاری برخورد می‌کنند اما سینمای آمریکا، بی‌محابا و پربسامد، از جانی‌ترین تبهکاران تاریخ، قهرمان ساخته و با آنها همدلی کرده است. البته چنین مواردی را در فیلم‌هایی از کشورهای مختلف دنیا می‌توان سراغ گرفت اما نمی‌توان از این حقیقت چشم پوشید که بهشت لمپن‌ها سینمای آمریکاست. اتفاقا در ابتدا دولت ایالات‌متحده هم تا چند دهه در برابر چنین مواردی به‌شدت مقاومت می‌کرد اما فرهنگ این کشور درنهایت کار را به جایی رساند که محبوب‌ترین و مهم‌ترین قهرمانان هالیوود، جانی‌ترین و پست‌ترین تبهکاران تاریخ جهان باشند. حالا اما چند سالی است که وضع مقداری فرق می‌کند. روزگاری که تبهکاران در سینمای آمریکا قهرمان‌های کاریزماتیک و جذابی بودند و حتی مرگ‌شان تراژیک و اسطوره‌ای بود، هنوز رویای آمریکایی بر اکثر قلب‌ها حکومت می‌کرد و چنین شخصیت‌هایی با آن داستان شوق‌انگیز صعودشان در هرم اقتصادی اجتماع، چیزی در همان سبک و سیاق رویای آمریکایی بودند که جامعه سرمستش بود؛ اما از ابتدای قرن جدید، دیگر کار به جایی رسیده بود که عده‌ای علنا از مرگ باور عمومی به این رویا سخن می‌گفتند.


پس از بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ که به بحران وال‌استریت معروف شد، دیگر چیزی از نعش این رویا هم باقی نمانده بود و حالا چند سالی است که سینمای آمریکا ناچار شده در بعضی فیلم‌ها تصویری واقعی‌تر از لمپن‌های نوکیسه‌ای که با جنایت و خودخواهی به ثروت رسیده‌اند، نشان دهد. آنها پولدار شده‌اند؛ اما برخلاف تصویر جذاب و اصطلاحا باحالی که سینمای آمریکا ازشان نشان می‌داد، هم در لباس پوشیدن و هم در رفتار و سکنات و هم در بسیاری جزئیات دیگر، به‌خوبی نشان می‌دادند که آدم‌های اصیلی نیستند. قیافه آل‌کاپون واقعی را با آنهایی که نقشش را بازی کرده‌اند، مقایسه کنید؛ از رابرت دنیرو گرفته تا آل‌پاچینو در دوره جوانی و دوران اوج کاری‌شان، بهترین‌های بازیگری در آمریکا جای کاپون قرار گرفتند و جذاب‌ترین لباس‌ها را پوشیدند و جالب‌ترین فیگورها را به جای او گرفتند، درحالی‌که در چهره واقعی خود این مرد، حتی ذره‌ای کاریزمای سینمایی وجود نداشت. جانی دپ در فیلم «دشمن ملت» چنان تصویر باشکوهی از جان دلینجر، قصاب و دزد آمریکایی نشان داد که درنهایت، مرگ تراژیک او را می‌شد به مرگ سهراب در شاهنامه فردوسی تشبیه کرد. هالیوود بهشت مجازی تبهکاران بود. آنها در دنیای واقعی هرکسی که بودند، در این دنیای مجازی به قهرمانانی رستگار تبدیل می‌شدند.


با اشاره به یکی از دیالوگ‌هایی که در آن کریس تاکر به‌عنوان یک پلیس آمریکایی به تبهکاران چینی می‌گوید: «ما لوس‌آنجلسی‌ها خودمان خلاف را اختراع کرده‌ایم.»، می‌شود گفت شاید بستر فرهنگی و اجتماعی خاصی که این سینما روی آن شکل گرفت، در این همدلی بی‌سابقه با خلافکاران و قاچاقچیان و دزدها بی‌تأثیر نبوده باشد. البته فیلم‌های نیویورکی هم همین بودند؛ همین‌طور تگزاسی‌ها و شیکاگویی‌ها؛ اصلا آمریکا از اول همین بود. خیلی چیزها در جهان و در خود آمریکا تغییر کرد تا سرانجام کار به تولید فیلم‌هایی کشید که در آنها از تبهکاران چهره‌ای منفی یا به‌عبارتی دیگر واقعی نشان داده شود. فیلم مرد ایرلندی ساخته مارتین اسکورسیزی که می‌خواست عاقبت شوم یک گانگستر را نشان بدهد یا فیلم کاپون به کارگردانی جاش ترنک که تصویری از روزهای بیماری و عجز آن گانگستر معروف را نشان می‌داد و حتی بی‌اختیار شدنش و مدفوع کردن او در رختخواب را در روایت گنجانده بود، تلاش‌های اخیر سینمای آمریکا در این زمینه هستند.


اما اگر نمایش چهره واقعی تبهکاران و رؤسای باندها و کارتل‌های قاچاق را مدنظر قرار دهیم، سریال «نارکوها» و پس از آن «نارکوها: مکزیک» که هرکدام در سه فصل ساخته شدند، جزء پیشروترین و مهم‌ترین نمونه‌ها هستند. این سریال شش‌فصلی ابتدا مخاطبش را با همان کلیشه‌ای که مخاطب عام از چهره جذاب و کاریزماتیک تبهکاران در ذهن دارد، به‌دنبال خودش می‌کشد اما به‌مرور، روی دیگر سکه را نمایش می‌دهد و کلیشه‌ها فرو می‌ریزند. این‌بار برای ساختن جذابیت و به‌دنبال کشیدن مخاطب، از روش‌های دیگری استفاده می‌شود. نارکوها را که ببینید، انگار چند مستند پرملات، با پشتوانه پژوهشی قوی، درباره دولت‌های نارکو یا همان دولت‌های موادمخدر تماشا کرده‌اید و اطلاعات و تحلیل‌های چندین مقاله هم بدون خواندن‌شان دست‌تان خواهد آمد. حالا به‌جای تبهکار و جانی، با تصویری از قاچاقچیان موادمخدر طرف نمی‌شوید که همچون قهرمان‌هایی باشکوه، از کف هرم اجتماع یا جایی حتی پایین‌تر از اسافل طبقات، ناگهان به رده ثروتمندترین انسان‌های جهان رسیده‌اند و از زاغه‌ها به خانه‌های دنگالی با استخر و جکوزی و نوکر و کلفت رفته‌اند. قهرمان‌های این مجموعه، آدم‌های طبقه متوسط هستند؛ اما نه از نوع روزمره‌پرست و محتاط و منفعت‌طلب، بلکه از نوع دغدغه‌مند و شریف.


کسانی که به‌عنوان پلیس‌های میان‌پایه با این امپراتوری‌های بزرگ می‌جنگند. از آنجا که بخش قابل‌توجهی از مردم امروز جهان و به‌طور خاص، بخش اعظم مخاطبان مدیا از طبقه متوسط هستند، این‌که قهرمان از لحاظ مالی در یک خط افقی حرکت کند اما از جهت معنوی خطی عمودی را بپیماید، می‌تواند برای مخاطبان جذاب‌تر و باورپذیرتر باشد. اما نتفلیکس که این مجموعه‌ها را می‌ساخت، مثل همیشه از یک چیز غافل نبود؛ آدم‌های خوب همیشه آمریکایی هستند. در خلال آنچه راوی سریال در هر دو سری مجموعه می‌گوید، بارها به اشتباهات کلان دولتمردان آمریکا اشاره شده است اما با اینکه چند شخصیت آمریکایی منفی هم در کار نمایش داده می‌شوند، شخصیت‌های خوب فقط آمریکایی هستند و کلمبیایی‌ها و به‌خصوص مکزیکی‌ها از دم آدم‌های منفی و منفعت‌طلبی نمایش داده می‌شوند. در پنج فصل سریال نارکوها، حتی یک آرمان‌گرای کلمبیایی یا مکزیکی که تا انتها بر عهد و پیمان و آرمانش باقی بماند، نخواهید دید. حتی وزیر دادگستری کلمبیا که به علت مبارزه با موادمخدر و ترور شدنش توسط کارتل اسکوبار، به یک شخصیت تاریخی تبدیل شد، در این مجموعه چنان نمایش داده می‌شود که در پشت‌پرده توسط آمریکایی‌ها گیر افتاده و مجبور شده اسکوبار را رسوا کند؛ آمریکایی‌ها اما حتی اگر چند نفر آدم بد میان‌شان باشد، درنهایت امید آخر جهان هستند و اگر یک نفر مرد شریف پیدا شود، از میان همان‌هاست. حتی در سری دوم این مجموعه که شامل سه فصل می‌شود و دو فصل آن منتشر شده است، یک مامور مکزیکی‌تبار وجود دارد که با کله‌شقی خودش داستان پنهان دولت موادمخدر در مکزیک را جهانی می‌کند اما او هم یک شهروند آمریکاست و به‌عنوان یک آمریکایی به مکزیک که سرزمین آبا و اجدادی‌اش بوده، بازمی‌گردد.


به هرحال این مهارت تحسین‌برانگیز آمریکایی‌هاست که ژست نقد از خودشان را می‌گیرند اما درحقیقت دارند خودشان را به شکلی نامحسوس تبلیغ می‌کنند. البته یک نکته که نباید از آن غافل شد، تعارض منافع بین تولیدکنندگان و توزیع‌کنندگان موادمخدر در آمریکای لاتین با ایالات‌متحده است. کارتل‌های موادمخدر که با هم تجمیع می‌شوند، یک دولت تشکیل می‌دهند که از پلیس و مقامات حکومتی هم خیلی‌ها را در سیستم خودشان دارند. آنها جامعه مصرفی هدف‌شان را آمریکا انتخاب کرده‌اند و از آمریکا به کشور خودشان دلار وارد می‌کنند. کوکائین و ماری‌جوانا و تریاک و انواع افیون‌های دیگر که در این کشورها تولید شده، بیشتر به مقصد آمریکا حرکت کرده است، نه اینکه در خود این کشورها مصرف شود و از آمریکا ارز خارج می‌کرده و به‌رغم فساد ساختاری هولناکی که در هرکدام از این کشورهای فقیر ایجاد کرده، منافعی هم برای آنها داشته است. اما اینجا آمریکا ضرر می‌کرد و می‌خواست جلوی قضیه را بگیرد. البته دولت آمریکا هم در بسیاری از موارد با این دولت‌های موادمخدر ارتباط استراتژیک پیدا کرد که یکی از مهم‌ترین نمونه‌های آن تهیه پول برای ارسال به شورشیان نیکاراگوئه بود. قبل از پرداختن به سریالی که کارتل‌های اسکوبار و کالی در کلمبیا و کارتل گوادالاخارا در مکزیک را نمایش می‌دهد و جزء موارد نادری است که از قاچاقچیان تصویری شرور و منفی نشان داده، ذکر این نکته هم خالی از لطف نیست که برخی روزنامه‌نگاران، مورخان و شاهدان مکزیکی اظهار داشتند کی‌کی کامارنا، همان مامور آمریکایی که قتل او بهانه برچیدن بساط کارتل گوادالاخارا در مکزیک شد، پس از کشف همکاری سازمان سیا در عملیات قاچاق موادمخدر در مکزیک، که برای تأمین بودجه کنتراها Contras در نیکاراگوئه استفاده می‌شد، با همدستی سازمان سیا کشته شد.


از سال ۲۰۱۵ بود که پخش سریال نارکوها آغاز شد. فصل اول و دوم این سریال که در کلمبیا تنظیم و فیلمبرداری شد، براساس داستان پابلو اسکوبار، پادشاه موادمخدر جلو می‌رفت که از طریق تولید و توزیع کوکائین به ششمین میلیاردر دنیا تبدیل شد و نهادهای مختلفی از دولتی‌ها و پلیس کلمبیا را خرید و تحت سلطه خودش درآورد. اسکوبار در تولید و توزیع کوکائین یک رقیب کلمبیایی دیگر داشت که کارتل کالی بود و فصل سوم به مبارزه ماموران آمریکایی با کارتل کالی می‌پردازد. قرار بود داستان این مجموعه در مکزیک هم ادامه پیدا کند اما تصمیم بر آن شد که سری بعدی، به شکلی مستقل ارائه شود. «نارکوها: مکزیک» نام سری دوم این مجموعه است که خودش شامل سه فصل می‌شود. موضوع دو فصل اول از سری دوم این سریال، کارتل گوادالاخارا در مکزیک، به رهبری میگوئل آنجل‌فلیکس‌گالاردو است که موفق شد چندین خانواده قاچاقچی موادمخدر را در یک کارتل بزرگ که تولید ماری‌جوانا در مناطق روستایی مکزیک را کنترل می‌کردند، ترکیب کند. فلیکس در محدوده تولید و تجارت ماری‌جوانا باقی نماند و از یک جایی به‌بعد، کوکائین کلمبیایی را به مقصد آمریکا قاچاق می‌کرد. در همان فصل اول «نارکوها: مکزیک»، فلیکس برای مذاکره با کارتل کالی به کلمبیا می‌رود که ناگهان ربوده می‌شود و ماموران اسکوبار او را به محضر سلطان کوکائین می‌برند و همان بازیگر نقش اسکوبار در فصل‌های ابتدایی مجموعه که کشته شدنش نمایش داده شده بود، دوباره در همان نقش، منتها به شکلی کوتاه، به صحنه برمی‌گردد.


در سراسر مجموعه، به‌خصوص سه فصل ابتدایی، درام کمرنگی وجود دارد و بیشتر ارائه اطلاعات درباره موادمخدر و ارتباط آن با مسائل سیاسی است که محتوا را تشکیل می‌دهد. راوی کار در سری اول یک مامور آمریکایی است که برای سازمان DEA در کلمبیا کار می‌کند. DEA نام اختصاری اداره مبارزه با موادمخدر آمریکاست. وقتی ژنرال پینوشه در شیلی کودتا کرد و بسیاری از هواداران آلنده را کشت، گلوله را به‌سوی تولیدکنندگان موادمخدر هم گشود. راوی به‌عنوان یک آمریکایی، درباره قتل آلنده با شرم خفیفی سخن می‌گوید و نقش آمریکا را در این کار نه چنان‌که مشهور است یک جنایت، بلکه یک اشتباه و از سر ناآگاهی نسبت به ذات خونریز پینوشه عنوان می‌کند. یکی از این تولیدکنندگان موادمخدر شیلی که به سوسک معروف بود، از این قضیه جان سالم به در برد و فرمول کوکائین را با خودش به کلمبیا آورد و شریک اسکوبار شد. به قول راوی سریال، چون تجار آمریکایی از ورود کوکائین به کشورشان سهمی نمی‌بردند، با رئیس‌جمهور کشور جلسه‌ای گذاشتند و او را تحریک کردند که سفت و سخت جلوی این قضیه بایستد. این رئیس‌جمهور رونالد ریگان بود که همسرش به‌عنوان بانوی اول آمریکا به یک چهره احساساتی در مبارزه با موادمخدر تبدیل شد. سری اول با نریشن‌هایی آغاز می‌شود که به جادویی بودن کلمبیا و سبک رئالیسم جادویی در نویسندگی اشاره دارد. به‌طور مشخص نویسندگان فیلمنامه نمی‌توانستند وقتی روایت‌شان را به کلمبیا می‌برند، از زیر سایه نام گابریل گارسیامارکز، نویسنده بسیار مشهور کلمبیایی فرار کنند و اشاره‌های مکرری که به رئالیسم جادویی در این سریال می‌شود، به همین جهت است. این راوی گاهی فیلسوف هم می‌شود و چیزهایی که می‌گوید، به نوعی جملات قصار هستند. یک‌بار هم قصه معروف «فیل مولانا» را که به «فیل در تاریکی» معروف است، بدون ذکر منبع بیان می‌کند و البته به جای اینکه فیل را به یک اتاق تاریک ببرد، می‌گوید کسانی که به آن دست می‌زدند، کور بودند. در سری دوم هم راوی وجود دارد و درام نسبت به قالب‌های کلی سینما و به‌خصوص صنعت سریال‌سازی، کمرنگ است اما در مقایسه با فصل اول، درام بیشتری وجود دارد. در سری دوم شخصیت‌پردازی هم انجام شده است و کلوزآپ‌های جاندارتری وجود دارد. میگوئل آنجل‌فلیکس‌گالاردو کسی است که شاید بازیگر نقش او، با آن چهره معصوم، خودش هم باور نمی‌کرد یک روز نقشی تا این حد منفی را بازی کند. فلیکس یک جوان لاغراندام با چهره‌ای به‌شدت مثبت است و تبدیل شدنش به یک هیولا در صحنه‌ای که اولین گلوله را به مغز رئیس کارتل شهر گوادالاخارا شلیک می‌کند، بسیار غافلگیرکننده است.


روایت در ادامه با تناقضی آشکار بین ظاهر و رفتار این شخصیت پیش می‌رود تا اینکه سرانجام پس از ده قسمت، یک هیولای واقعی از او ساخته می‌شود. البته اگر تصویر فلیکس واقعی را ببینیم، یک آدم بدریخت بیشتر نیست، نه چنان‌که این مجموعه نشان می‌دهد، شخصی با چهره‌ای فتوژنیک و معصوم. سری دوم مجموعه هم راوی دارد اما در آخرین لحظات از قسمت پایانی فصل اول است که تازه می‌فهمیم این راوی دانای کل نبوده و مثل سه فصل ابتدایی، راوی یکی از شخصیت‌های قصه و یکی از ماموران سازمان DEA است. بازی‌ها چندان خوب نیستند اما ریتم کار به‌قدری تند است و قصه به شکل موازی در چند جناح، چنان شلوغ و پرشتاب پیش می‌رود و آنقدر مکث روی هرکدام از کاراکترها کم است که این ضعف‌ها کمتر به چشم می‌آیند. این ریتم تند البته درمورد خود فلیکس همیشه صدق نمی‌کند و به‌خصوص در فصل دوم از نارکوها: مکزیک، صحنه‌های فراوانی از قدم زدن و نگاه کردنش به افق، سیگار کشیدن‌های کشدار و فشار آوردن به مغزش را می‌بینیم که واقعا زائد و کسل‌کننده هستند. اکشن کار به‌رغم اینکه سعی شده چندان از قالب واقع‌گرا بیرون نزند، خوب و جذاب از آب درآمده است. شلیک‌ها به‌شدت غافلگیرکننده هستند و خون، در سرتاسر این مجموعه همان نقش زیبایی‌شناختی را دارد که از سینمای تارانتینو به کلیت سینمای آمریکا سرایت کرد. سه‌گانه اول به‌دلیل اینکه در کلمبیا روایت می‌شود، فضایی شبیه هندوستان دارد؛ چون چهره مردم کلمبیا و فضای شهرسازی‌شان چنین است. اما «نارکوها: مکزیک» با اینکه زبان مکزیکی‌ها و کلمبیایی‌ها یکی است، فضای دیگری دارد. فضای مکزیک متاثر از اسپانیا و تاثیرگذار روی ایالت تگزاس آمریکاست. کلاه‌های لبه‌دار، مردهای سیبیلو و لباس‌هایی که از سرشانه آنها چند رشته نخ آویزان است، به‌همراه اسب و اتومبیل‌های شورولت‌پیکاپ که در تگزاس هم فراوانند، جلوه متفاوتی به سه‌گانه دوم داده‌اند؛ در اینجا برخلاف سه‌گانه اول که در دل جنگل‌های استوایی کلمبیا روایت می‌شد، بیابان و دشت‌هایی که یادآور ژانر وسترن هستند به چشم می‌خورد و البته نسبت به سری قبل، لوکیشن‌های اشرافی و لوکس بیشتری وجود دارد که علاوه‌بر وسترن، یادآور فضای ژانر گانگستری هم هست. شاید در کمتر فیلم یا سریالی از آمریکا بشود لحظه‌ای را سراغ گرفت که فضای نمایشی کار توانسته باشد در انتها مخاطبش را از تمام این زرق‌وبرق‌ها متنفر کند؛ اما سه‌گانه دوم، در همان انتهای فصل اول، تا حدودی به چنین ساحتی می‌رسد و بزرگ‌ترین موفقیت فنی کار همین است که توانسته چنین حسی در مخاطبش ایجاد کند؛ بدون اینکه در دام شعارزدگی‌های درویش‌صفتانه بیفتد.


زبان فیلم کاملا رئال است یعنی وقتی کاراکترها انگلیسی صحبت می‌کنند، زبان فیلم هم انگلیسی است و وقتی اسپانیایی حرف می‌زنند، اسپانیایی. برای اینکه مشخص شود زبان رئال به چه معناست می‌توانیم به فیلم‌هایی توجه کنیم که زبان آنها با ملیت کاراکترها همخوان نیست. مثلا فیلم «جوجو رابیت» تماما درباره افراد آلمانی‌زبان ساخته شده اما آنها به زبان انگلیسی صحبت می‌کنند. شاید حجم دیالوگ‌های اسپانیایی در هر دو سری و به‌عبارتی هر شش فصل مجموعه خیلی بیشتر از دیالوگ‌های انگلیسی باشد اما راوی همه‌جا به زبان انگلیسی صحبت می‌کند که همین قضیه، موضع اصلی مجموعه را هم به شکلی نرم مشخص کرده است. به‌دلیل همین زبان رئال، به نظر نمی‌رسد که نسخه دوبله‌شده از این سریال، چندان چیز مناسبی باشد؛ چون با تماشای ورژن اصلی کار، از روی اسپانیایی و انگلیسی حرف زدن کاراکترها می‌شود فهمید که اهل کجا هستند و حتی تغییر زبان آنها گاهی بخشی از فضاسازی کار است.


دولت نارکو؛ سرمایه‌داری سیاه


دولت نارکو (که همچنین با عناوین سرمایه‌داری نارکو یا اقتصاد نارکو هم شناخته می‌شود) یک اصطلاح سیاسی و اقتصادی است و برای کشورهایی به‌کار می‌رود که در آن همه نهادهای قانونی تحت‌تاثیر قدرت و ثروت تجارت غیرقانونی مواد مخدر قرار می‌گیرند. اولین دولت نارکو در جهان انگلستان بود که حتی جنگ تریاک را هم در چین به‌راه انداخت اما این اصطلاح اولین‌بار برای توصیف بولیوی پس از کودتای ۱۹۸۰ لوئیس گارسیا مزا در سال ۱۹۸۰ استفاده شد که در ابتدا با کمک قاچاقچیان مواد مخدر تامین مالی می‌شد (یکی از سلسله کودتاهای سازمان سیا در آمریکای لاتین). دیگر نمونه‌های مشهور مکزیک، کلمبیا و گینه‌بیسائو هستند؛ جاهایی که کارتل‌های مواد مخدر موادی مانند کوکائین و ماری‌جوانا را تولید و ارسال می‌کنند و به فروش می‌رسانند. این واژه اغلب به‌دلیل تفاوت بین حالت‌های نارکو مبهم تلقی می‌شود. توصیف کلی آن اما شامل سازمان‌های غیرقانونی است که یا مواد مخدر تولید می‌کنند یا می‌فروشند و از طریق زور، رشوه یا باج‌خواهی بر نهادهای قانونی نظارت می‌کنند که این وضعیت می‌تواند به اشکال مختلف ایجاد شود. مشهورترین دولت نارکو ابتدا در کلمبیا ایجاد شد؛ جایی که پادشاه مواد مخدر پابلو اسکوبار در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ کارتل مدلین (به نام محل تولد او) را اداره می‌کرد و کوکائین را به ایالات‌متحده آمریکا تولید و قاچاق می‌کرد. اسکوبار به‌دلیل رشوه‌خواری توانست کنترل بسیاری از نیروهای پلیس در مدلین و مناطق اطراف آن را در دست بگیرد و به او اجازه داد تجارت قاچاق مواد مخدر خود را گسترش دهد.


پس از آن کارتل گوادالاخارا در مکزیک، به رهبری میگوئل آنجل فلیکس گالاردو که موفق شد چندین خانواده قاچاقچی مواد مخدر را در یک کارتل بزرگ تولید ماری‌جوانا در مناطق روستایی مکزیک ترکیب کند، مشهورترین دولت نارکو است. اصطلاح پدرخوانده با شخصیت فلیکس بود که وارد دنیای گانگستری شد. او درعین‌حال کوکائین کلمبیایی را به مقصد ایالات‌متحده هم قاچاق می‌کرد. با گذشت زمان بازار کوکائین به اروپا گسترش یافت و منجر به کشف مسیرهای جدیدی از کلمبیا از طریق برزیل، ونزوئلا و غرب آفریقا شد. این مسیرهای جدید سودآورتر و موفق‌تر از حمل‌ونقل از آمریکای شمالی بودند و بعضی آفریقایی مانند نیجریه، غنا و (بعدها) گینه بیسائو را به دولت‌های نارکو واقعی تبدیل کردند. درحالی‌که کوکائین از طریق غرب آفریقا منتقل می‌شد، طالبان در مناطق روستایی افغانستان تریاک تولید می‌کردند و از این درآمد برای تامین هزینه جنگ چریکی‌شان استفاده می‌شد. علی‌رغم تلاش‌های آمریکا و ناتو برای وضع قوانین بر تولید تریاک افغانستان، دولت‌های دست‌نشانده غرب در افغانستان که از اوایل دهه ۲۰۰۰ به بعد سرکار آمدند تا حد ممکن تجارت تریاک را از سیاست‌های خارجی محافظت کردند. از حدود سال ۲۰۰۵ میلادی به این‌سو که قاچاقچیان مواد مخدر در آمریکای لاتین شروع به استفاده از گینه‌بیسائو و چند کشور آفریقایی همسایه‌اش به‌عنوان نقطه اتصال کوکائین به اروپا کردند، این کشور توسط یک مقام سازمان ملل متحد، تحت خطر تبدیل شدن به دولت نارکو توصیف شد. دولت و ارتش برای جلوگیری از قاچاق مواد مخدر که پس از کودتای سال ۲۰۱۲ افزایش یافت، اقدامات کمی انجام داده‌اند و حالا گینه‌بیسائو به یکی از قطب‌های تولید و ترانزیت مواد مخدر دنیا تبدیل شده است. اما تجارت مواد مخدر در آمریکای لاتین بسیار پررونق‌تر از هر جای دیگر دنیا بوده است و این امر عموما با کودتاهای آمریکایی در این پهنه جغرافیایی ارتباط دارد. کودتاچیان با قاچاق مواد مخدر منابع مالی دولت‌شان را تامین می‌کردند و با بعضی از نهادهای امنیتی و استراتژیک آمریکا پیوندهایی داشتند؛ اما دوران اوج کار آنها دهه ۸۰ میلادی بود. در پایان این دهه بسیاری از عوامل اصلی دولت‌های نارکو در آمریکای لاتین توسط دولت آمریکا که دیگر داشت چنین سیستم‌هایی را برای خودش خطرناک می‌دید، ساقط شدند. خیلی از این افراد توسط نیروهای ایالات‌متحده ربوده شدند و در خاک این کشور پای میز محاکمه رفتند، مثلا مانوئل آنتونیو نوریگا مورنو سیاستمدار و افسر نظامی پانامایی که از سال ۱۹۸۳ تا سال ۱۹۸۹ فرمانروای واقعی پاناما بود هم از طریق عملیات قاچاق مواد مخدر ثروت شخصی هنگفتی به‌دست آورد. او پیوندهای دیرینه‌ای با سازمان‌های اطلاعاتی ایالات‌متحده داشت تا اینکه حمله آمریکا به پاناما او را از قدرت برکنار کرد. از اوایل قرن جدید اما فصل جدیدی از فعالیت دولت‌های نارکو آغاز شد. دسی بوترس، رئیس‌جمهور سورینام در آمریکای جنوبی که از سال ۱۹۸۰ با کودتای نظامی سرکار آمد، یکی از قاچاقچیان بزرگ جهان است. پسر او دو بار در سه کشور مختلف دستگیر شده و حالا به اتهام قاچاق مواد مخدر در ایالات‌متحده دوران ۱۶ ساله حبسش را می‌گذراند.


هندوراس در آمریکای مرکزی یکی دیگر از دولت‌های نارکو لاتین است که در آن رئیس‌جمهور خوان اورلاندو هرناندز و برادرش تونی که نماینده کنگره بود، به‌عنوان حامیان اصلی قاچاق مواد مخدر شناخته شدند. تونی هرناندز در سال ۲۰۱۸ به اتهام توطئه قاچاق در هائیتی، در آمریکا دستگیر شد. همچنین فابیو لوبو که پسر رئیس‌جمهور سابق پورفیریو لوبو است، توسط ماموران DEA به جرم قاچاق کوکائین به آمریکا در سال ۲۰۱۹ دستگیر شد. تجربه نشان داده که دولت‌های مواد مخدر عموما توسط جریان‌های سیاسی راست‌گرا در کشورهای فقیر ایجاد شده و تقویت و رشد پیدا کرده‌اند؛ چنانکه تابه‌حال حتی در یک حکومت چپ‌گرا هم دولت نارکو را نمی‌توان یافت. از طرف دیگر ایجاد چنین سیستم‌هایی با غیردموکراتیک بودن حکومت‌ها پیوند مستقیم دارد. از حکومت طالبان در دهه ۹۰ میلادی گرفته تا گینه‌بیسائو و سایر کشورهای غرب آفریقا و دولت‌های نارکو در آمریکای لاتین، تمام سیستم‌های اینچنینی تنها در حکومت‌های غیردموکراتیک ایجاد شده و رشد پیدا کرده‌اند و با اینکه مقصد اصلی محصولات اکثر این دولت‌ها ایالات‌متحده یا اروپای غربی بوده‌، این دولت‌ها هم اکثرا توسط خود آمریکا یا کشورهای اروپایی سر کار آمده و حمایت شده‌اند. هرچند ممکن است در ادامه تعارض منافع ایجاد شده باشد و خود کشورهای غربی علیه دولت‌های نارکو دست به اقداماتی زده باشند، بااین‌حال این چرخه هیچ‌گاه کاملا متوقف نشده است. یک پدرخوانده یا یک دولت نارکو سقوط می‌کند و شخص دیگر یا سیستم دیگری جایگزین آن می‌شود و مقصد اصلی تمام این محصولات هم اروپای غربی و آمریکای شمالی است.


گروه‌ها و شخصیت‌های ۵ فصل ابتدایی در دنیای واقعیت


پابلو اسکوبار؛ او که دوست داشت رابین هود باشد


پابلو اسکوبار شاید معروف‌تر از آن باشد که به معرفی‌اش نیازی حس شود. سلطان کوکائین و ثروتمندترین قاچاقچی تاریخ که به رابین هود معروف بود چون با فروش کوکائین به آمریکا و کلمبیا ارز وارد می‌کرد و برای مردم منطقه‌ای که در آن ساکن بود، خانه‌های رایگان و زمین فوتبال می‌ساخت و بین‌شان پول پخش می‌کرد. ثروت او به قدری عظیم بود که صندوق‌های پول نقد را در مزارع کشاورزی، انبارهای مخروبه و بین دیوار خانه‌های اعضای شبکه خود پنهان می‌کرد و هر سال حدود ۱۰ درصد از این پول‌ها به دلیل جویدن موش‌ها یا نفوذ آب از بین می‌رفتند. تنها پسر او سال ۲۰۰۹ در مصاحبه‌ای با دیلی تلگراف گفت که یک بار پدرش هنگام فرار به همراه اعضای خانواده حدود دو میلیون دلار اسکناس را آتش زد تا با آنها گرم شوند و غذا بپزند. اسکوبار به سیاست هم علاقه داشت و سرانجام توانست در شهر مدلین به‌عنوان عضو علی‌البدل به پارلمان راه پیدا کند که البته آمریکایی‌ها نگذاشتند این روند ادامه پیدا کند. اسکوبار در شهر مدلین رشد کرد و براساس گفته‌ها خلافکاری را در دوران نوجوانی با دزدیدن سنگ قبر و فروختن آنها به قاچاقچیان محلی آغاز کرد و نهایتا به جایی رسید که۸۰ درصد بازار کوکائین جهان را در دست داشت. اسکوبار در ادامه راهش برای پیشتازی در قاچاق مواد، کلمبیا را به پایتخت قتل در جهان تبدیل کرد و بیش از ۷ هزار قتل سازماندهی شده سال ۱۹۹۱ توسط مافیای او انجام گرفت. ماجرای اسکوبار بعد از ترور «لوئیز کارلوس گالان» که نامزد ریاست‌جمهوری کلمبیا بود برای دولت این کشور جدی شد. یک گروه خشن کلمبیایی به نام لوس پپس به رهبری دون برنا و فیدل کاستیانو که قبل از تشکیل این گروه از اعضای باند اسکوبار بودند، در دستگیری و سرنگونی اسکوبار نقش اساسی داشتند. لوس پپس از اعضای کارتل‌های کالی، رودریگز و برادران کاستانیا تشکیل شده بود و یک گروه ویژیلانته(به معنای ماموران خودخوانده) به حساب می‌آمد. پس از قتل اسکوبار، همین کارتل کالی به دردسر اصلی کلمبیا و آمریکا تبدیل شد.


میگل فلیکس؛ کسی که دوست داشت سزار باشد


میگل آنجل فلیکس گالاردو(زاده ۸ ژانویه ۱۹۴۶) که معمولا با نام‌های مستعار(رئیس کارفرمایان) و (پدرخوانده) شناخته می‌شود، یک قاچاقچی مواد مخدر مکزیکی و یکی از بنیان‌گذاران کارتل گوادالاخارا در دهه ۷۰ میلادی بود. در طول دهه ۸۰، او کارتل‌های بسیاری را در مکزیک کنترل می‌کرد. فلیکس سرانجام در سال ۱۹۸۹ به جرم قتل انریکه(کی‌کی) کامارنا، مامور اداره مبارزه با مواد مخدر (DEA) دستگیر شد و دوران محکومیت ۴۰ ساله خود در زندان را با حداکثر امنیت آلتی پلانو آغاز کرد. او البته چهار سال اول را طور دیگری گذراند و از داخل زندان با یک تلفن همراه کارتل‌های خود را هدایت می‌کرد تا اینکه در سال ۱۹۹۳ یعنی همان وقتی که اسکوبار سرانجام به قتل رسید، موقعیت او هم به‌هم خورد و دوران سختی را تحت شدیدترین تدابیر امنیتی آغاز کرد. مطابق آنچه که در سریال «نارکوها مکزیک» نمایش داده شد، او در تشکیل دولت نارکوی مکزیک تنها نبود اما رهبر نهایی این گروه شد. رافائل کارو کوینترو و ارنستو(دون نتو) فونسکا کاریلو در تشکیل این گروه همراه او بودند. هر سه این افراد هنوز زنده هستند و رافائل کارو کوینترو که در سریال(رافا) خطاب می‌شد، بنیان‌گذار و رهبر فعلی کارتل تازه‌تاسیس کابورکا مستقر در ایالت سونورا مکزیک است. دون نتو هم که حالا ۹۱ساله شده، عموی رهبر بعدی کارتل گوادالاخاراست. اما از همه اینها خود فلیکس سرنوشت شوم‌تری پیدا کرد. او بین سال‌های ۱۹۹۳ تا ۲۰۱۴، بیش از ۲۱ سال در یک سلول ۲۴۰ × ۴۴۰ سانتی‌متری حبس بود، بی‌اینکه حق داشته باشد حتی برای هواخوری بیرون برود و درحالی که شنوایی و بینایی‌اش را از دست داده بود و دچار سرگیجه و مشکلات گردش خون بود، نهایتا در سال ۲۰۱۴ اجازه پیدا کرد به زندانی دیگر با سطح امنیتی متوسط منتقل شود. در ۲۰ فوریه سال ۲۰۱۹ دادگاه مکزیک درخواست مجدد او برای گذراندن باقی حبس در خانه‌اش را رد کرد. هنوز حدود ۸ سال از دوران محکومیت او باقی مانده و به نظر نمی‌رسد عفو یا تخفیفی برایش در کار باشد.


کارتل کالی؛ قاچاقچی‌هایی که می‌خواستند شبیه لژ فراماسونری باشند


کالی یک کارتل مواد مخدر بود که در جنوب کلمبیا، در اطراف شهر کالی و بخش واله دل کائوکا مستقر بود. بنیان‌گذاران آن ژیلبرتو و میگوئل رودریگز اورهوئلا به همراه خوزه سانتاکروز لوندوئو بودند. آنها در اواخر دهه ۸۰ از پابلو اسکوبار و همکارانش در مادلین جدا شدند و هلمر(پاچو) هررا هم به عضویت هیات اجرایی چهار نفره در اداره این کارتل درآمد. در اوج سلطنت کالی کارتل در سال‌های ۱۹۹۵-۱۹۹۳، آنها کنترل بیش از ۸۰ درصد از بازار کوکائین جهان را در اختیار داشتند و گفته می‌شد که مستقیما مسئول رشد بازار کوکائین در اروپا هستند. در اواسط دهه ۹۰، امپراتوری بین‌المللی قاچاق مواد مخدر Cali Cartel یک شرکت جنایی با گردش مالی ۷ میلیارد دلار در سال بود. تازه این فقط مبلغی بود که از فروش کوکائین در آمریکا به دست می‌آمد و شامل فروش در بازارهای اروپا و سایر نقاط جهان نمی‌شد. روی همین حساب بود که کارتل کالی به سرمایه‌گذاری در مشاغل مشروع، برای پولشویی روی آورد و ابعاد گسترده‌ای به این فعالیت‌ها داد. اگر کارتل مدلین ژست‌های چپگرا می‌گرفت و اسکوبار به شکل مذبوحانه‌ای سعی می‌کرد شبیه چگوارا باشد اعضای کالی ژست‌های لیبرال و اشرافی گرفتند و سازمان آنها به فراماسونری شبیه بود. غیر از تصفیه‌های درون‌گروهی که اسناد مشخصی از آنها وجود نداشت، کالی‌ها با کشتار و نمایش‌های خون‌آلود میانه‌ای نداشتند. آنها مخفیانه کار می‌کردند و برعکس نارکوهای مکزیک یا دولت اسکوبار، در دم و دستگاه‌شان قهرمان‌های پر آوازه و اسمی وجود نداشت. البته چیزهایی دراین‌باره گفته شده که کارتل کالی در پاکسازی اجتماعی صدها نفر از افراد به اصطلاح «دور ریختنی» اجتماع شامل روسپی‌ها، کودکان خیابانی، دزدان کوچک و بی‌خانمان‌ها نقش داشته و به دولت کمک کرده تا آنها را در رودخانه کوکا بریزند. کالی‌ها یک سیستم ضداطلاعات قوی داشتند و حتی مقامات امنیتی آمریکا را شنود می‌کردند. دو یورش عظیم در سال ۱۹۹۱ که به ضبط مقدار قابل توجهی از محموله‌های کوکائین کالی منجر شد و یک ضبط عظیم دیگر در سال ۱۹۹۳ باعث فروپاشی این سازمان نشد. بین ژوئن و جولای ۱۹۹۵، ۶ نفر دیگر از ۷ سرپرست کارتل دستگیر شدند. برادران رودریگز در سال ۲۰۰۶ به ایالات متحده تحویل داده شدند و در میامی فلوریدا به اتهام توطئه برای واردات کوکائین به ایالات متحده، اعتراف کردند. پس از اعتراف، آنها توافق کردند که ۲.۱ میلیارد دلار دارایی خود را از دست بدهند. با این حال، طبق این توافقنامه آنها تنها مسئول شناسایی دارایی‌های ناشی از قاچاق کوکائین خود بودند و سود شرکت‌هایی که با سرمایه‌گذاری از پول فروش کوکائین نصیب‌شان شده بود، برایشان باقی ماند. مقامات کلمبیایی به زنجیره داروخانه دروگاس لارباجا حمله کردند و آن را توقیف کردند و ۵۰ نفر از ۴۲۰۰ کارگر آن را به این دلیل که در خدمت منافع کارتل کالی هستند، با کارمندان جدید جایگزین کردند. با این حال همچنان نمی‌توان گفت که کارتل کالی و نارکوی دست راستی کلمبیا فروپاشیده است.


خلاصه‌ای از داستان پنج فصل ابتدایی


سری اول


فصل ۱


فصل ۱ زندگی پابلو اسکوبار را از اواخر ۱۹۷۰، هنگامی که او برای اولین‌بار تولید کوکائین را آغاز کرد، تا جولای ۱۹۹۲ روایت می‌کند. این نمایش از دیدگاه استیو مورفی، مامور آمریکایی DEA که در کلمبیا کار می‌کند، روایت می‌شود. این سریال نشان می‌دهد اسکوبار، یک بازاریاب بازار سیاه در مدلین، یکی از شهرهای کلمبیا بود و کامیون‌های کالاهای غیرقانونی (الکل، سیگار و لوازم خانگی) را به کلمبیا منتقل می‌کرد؛ البته در زمانی که این امر به‌شدت ممنوع بود. او یک روز به ماتئو (سوسک) مورنو، یک فراری از شیلی معرفی شد؛ شیمیدانی که ایده همکاری جدیدی را مطرح کرد. مورنو و اسکوبار، تولید یک داروی سودآور جدید به‌نام کوکائین را آغاز کرده و با استفاده از تخصص کارلوس لدر، محصولات خود را به‌صورت عمده به میامی منتقل کردند؛ جایی که در بین افراد ثروتمند و مشهور بدنام شدند و تجار بزرگ آمریکا علیه‌شان به اجماع رسیدند. به‌زودی، پابلو آزمایشگاه‌های بزرگ‌تر و مسیرهای توزیع گسترده‌تری را به ایالات‌متحده توسعه می‌دهد تا تقاضای روبه‌رشد را تأمین کند. با رشد کوکائین به‌عنوان یک داروی مهم در بازار آمریکا، دارویی که حجم زیادی از دلار آمریکا را به کلمبیا سرازیر کرد و البته افزایش خشونت‌های مربوط به مواد مخدر در ایالات‌متحده، آمریکایی‌ها یک گروه کاری از DEA را برای رسیدگی به این مشکل به کلمبیا اعزام می‌کنند. در این موضوع مورفی با خاویر پینا همکاری می‌کند. هدف از کارگروه مورفی همکاری با مقامات کلمبیایی به سرپرستی سرهنگ کاریلو برای پایان دادن به جریان کوکائین به ایالات‌متحده است. این فصل با فرار اسکوبار از زندان به پایان می‌رسد.


فصل ۲


فصل ۲ در جایی که فصل ۱ به پایان رسید، ادامه می‌یابد. سربازان ارتش، اسکوبار و اطرافیانش را درست بیرون محیط زندان «La Catedral» می‌بینند، اما از دیدن اسکوبار آنقدر متحیر شده‌اند که نمی‌توانند دستگیرش کنند. ایالات متحده سفیر جدیدی را به کلمبیا می‌فرستد که سیا را وارد کار می‌کند. پس از مدتی پلیس کلمبیا و اسکوبار درگیر نبردهای گسترده‌ای می‌شوند که منجربه تنش و ناآرامی شدید در کلمبیا می‌شود. بعد از اینکه دو نفر از اعضای اصلی کارتل اسکوبار دستگیر می‌شوند و به او خیانت می‌کنند، او فرار می‌کند و به همراه محافظش در یک خانه امن مخفی می‌شوند. وقتی پابلو سعی می‌کند با خانواده‌اش تماس بگیرد، DEA و ارتش او را ازطریق مثلث‌بندی رادیویی ردیابی می‌کنند و برایش روی پشت بام‌ها کمین می‌کنند. پابلو در تیراندازی بعدی دو ضربه می‌خورد و اگرچه ممکن است از جراحات جان سالم به در ببرد، اما یک پلیس کلمبیایی به‌نام تروخیلو او را در میان فریادهای ویوا کلمبیا (زنده‌باد کلمبیا) اعدام می‌کند. همسر اسکوبار، تاتا، برای کمک گرفتن در خروج از کشور به‌سراغ کارتل کالی می‌رود. پینا به انتظار بازگشت ازسوی کمیته انضباطی به‌دلیل ارتباطش با لوس پپس به ایالات متحده بازمی‌گردد، اما وقتی از او خواسته می‌شود تا اطلاعاتی را علیه کارتل کالی ارائه دهد، تعجب می‌کند، چون این خواسته، دلالت بر همکاری آینده او با DEA دارد.


فصل ۳


فصل ۳ در اول سپتامبر ۲۰۱۷ منتشر شد. داستان پس از مرگ پابلو اسکوبار ادامه می‌یابد و مبارزه DEA با کارتل Cali را نشان می‌دهد. این فصل با خاویر، یکی از ماموران DEA که در شکست اسکوبار به قهرمان تبدیل شده بود، آغاز می‌شود. او می‌گوید معمولا برای شکست یک هیولا، با هیولاهای دیگر همدست می‌شوید؛ طبق قاعده‌ای که دشمن دشمن من، دوست من است، اما پس از مدتی که دشمن اصلی حذف شد، همان همکار قدیمی دوباره به دشمن جدیدی تبدیل می‌شود. کارتل کالی که برای شکست اسکوبار با DEA همدست شده بود، حالا تبدیل به دشمن جدیدی شده است. اگر اسکوبار به توده مردم و فقرا توجه داشت و سعی می‌کرد نظر آنها را جلب کند، اعضای کارتل کالی با بزرگان و اشراف نشست و برخاست می‌کردند. با خروج اسکوبار از میدان، تجارت کارتل کالی درحال رونق است و بازارهای جدیدی در ایالات متحده و جاهای دیگر وجود دارد. آنها با مکزیکی‌ها هم روی‌هم می‌ریزند که شرح بیشتری از آن را در «نارکوها؛ مکزیک» خواهیم دید. اما یک روز ژیلبرتو رودریگز اورهوئلا، رهبر کارتل کالی، در کمال تعجب همگان اعلام می‌کند که ظرف ۶ ماه، این کارتل تجارت کوکائین را به‌طور کامل ترک می‌کند تا بر منافع تجاری قانونی تمرکز کند. این تصمیم با واکنش‌های متفاوتی در داخل کارتل روبه‌رو شده است. به‌رغم اینکه دو فصل اول مجموعه بیشتر شبیه مستندهای روایی بودند، فصل سوم در درام‌پردازی به شکل قوی‌تری عمل کرد و خیلی از منتقدان آن را به‌دلیل اینکه باوجود کشته شدن اسکوبار در پایان فصل قبل، توانسته بود داستان را تا این حد گیرا ادامه بدهد، ستایش کردند.


سری دوم؛ نارکوها: مکزیک


فصل اول


فصل اول سریال در یکی از روستاهای دورافتاده مکزیک آغاز می‌شود؛ جایی‌که ارتش برای چنگ و دندان نشان دادن به کشاورزان یک استان دورافتاده، با تمام قوا حمله می‌کند و مزارع کشت ماری‌جوانا را آتش می‌زند. یک کسب‌وکار دورافتاده به خطر افتاده است و جوانی که تا دیروز پلیس بود، حالا تصمیم می‌گیرد برای نجات این تجارت به‌همراه دو نفر از همشهری‌هایش به شهری بزرگ‌تر برود. او فلیکس است که موفق می‌شود نهایتا یکی از بزرگ‌ترین دولت‌های مواد مخدر را در مکزیک تشکیل بدهد و در اواسط راه هوس می‌کند به‌جای علف و ماری جوانا، جنس ارزشمندتری را به آمریکا بفرستد؛ یعنی کوکائین. فلیکس ابتدا برای مذاکره با کارتل کالی به کلمبیا می‌رود، ولی بعد مجبور می‌شود با اسکوبار هم همکاری کند. همزمان با فلیکس، داستان یک مامور آمریکایی به‌نام کی‌کی کامارنا هم روایت می‌شود؛ یک مامور آمریکایی مبارزه با مواد مخدر که اصالت مکزیکی دارد و تا آخرین نفس از تلاش برای کشف حقیقت ماجرای قاچاق بازنمی‌ایستد. او این همه تلاش را درحالی انجام می‌دهد که نه‌تنها از مقامات بالاتر کسی چنین چیزی را نخواسته، بلکه ممانعت‌هایی هم اعمال می‌شود. سرنوشتی که برای کی‌کی رقم می‌خورد، درحقیقت عامل اصلی برای یک شورش بزرگ علیه کارتل‌های مواد مخدر مکزیک است. شورشی که توسط دولت آمریکا صورت می‌گیرد، اما طبق روایت فیلم، در هزارتوی فاسد و ناکارآمدی پلیس مکزیک باید راه سختی را طی کند تا به نتیجه برسد.


فصل دوم


فصل دوم از آنجا آغاز می‌شود که چندماه پس از دستگیری دون نتو و کارو، یاران اصلی فلیکس در فصل اول، فلیکس چهلمین سالگرد تولد خود را با رهبران پلازاها و جمعی از فرمانداران حکومتی جشن می‌گیرد. فلیکس با پاچو هررا از کارتل کالی کلمبیا ملاقات می‌کند تا از او بخواهد بدهی‌هایی که کارتل کالی به او دارد را پرداخت کنند. او می‌گوید مدت‌هاست سازمان خود را با بودجه شخصی‌اش حفظ کرده‌است؛ اما هررا درخواست او را رد می‌کند و به او می‌گوید آمریکایی‌ها به‌خاطر قتل کی‌کی کامارنا به‌دنبال فلیکس هستند و به همین دلیل مصادره‌های موادمخدر افزایش یافته‌ است. اساسا در فصل دوم دردسرهای فلیکس به‌دلیل قتل کی‌کی افزایش چشمگیری پیدا کرده است. او تصمیم می‌گیرد نارکوهای کلمبیا را مجبور کند به‌جای پول ترانزیت کوکائین، به او کوکائین پرداخت کنند تا خودش هم وارد چرخه فروش در بازار آمریکا شود. پس از کش‌وقوس‌های فراوان، دولت تک‌حزبی مکزیک که چنددهه سرکار بود دچار چالش می‌شود، رئیس‌جمهور تغییر می‌کند و معاملات سیاسی کار را به جایی می‌رساند که دولت مکزیک تصمیم می‌گیرد فلیکس را دستگیر کند. نتفلیکس این سریال را برای فصل سوم تمدید کرد که قرار است قسمت اول آن در ۱۴ آبان‌ماه امسال منتشر شود، اما اعلام شده که دیگو لونا برای تکرار نقش خود به‌عنوان میگل فلیکس گالاردو در فصل سوم حضور نخواهد داشت. این درحالی است که مطابق داده‌های تاریخی، فلیکس تا چهار سال پس از دستگیری‌اش از داخل زندان کارتل‌های مواد مخدر را هدایت می‌کرد.


فصل سوم


وقتی از کارتل‌ها و شبکه‌های تولید و توزیع مواد مخدر صحبت می‌کنیم، معنی واژه تقریبا برای همه آشناست؛ اما شاید مخاطب ایرانی با معنی دولت نارکو Narco-state یا همان دولت مواد مخدر آشنایی کمتری داشته باشد. کارتل‌ها که با هم همدست شوند و یک سیستم تشکیل بدهند، به‌سمت ایجاد یک دولت نارکو پیش می‌روند. این دولت می‌تواند مقامات امنیتی، نظامی و حکومتی را وارد پیمان استراتژیک با خودش بکند یا حتی با دولت‌های خارجی چنین مناسباتی برقرار سازد؛ چنانکه دولت آمریکا برای کمک به کنتراها در نیکاراگوئه، چون طبق قانون خودش نمی‌توانست از بودجه رسمی چنین منابعی را تهیه کند، تصمیم گرفت از دولت‌های مواد مخدر آمریکای لاتین کمک بگیرد. به این ترتیب این دولت‌ها با دولت آمریکا پیمانی استراتژیک برقرار کردند.



منبع: فرهیختگان


انتهای پیام/



انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته