دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
22 فروردين 1400 - 12:01
آینه جادو - ۱۴ - راز و رمز سخن گفتن از راه طی شده!

آوینی می‌دانست دعوا سر چیست - بخش اول

این راه طی شده چیست که آوینی از آن حرف می‌زند؟ متظاهران به روشنفکری چه کسانی اند و سبک و سیاق زندگی‌شان چگونه است؟ ما آدم‌های این روزگار، به خصوص «بچه‌شهری»های این دوره، تصور درستی از «راه» نداریم ... .
کد خبر : 574036
نعمت الله سعیدی

گروه فرهنگ خبرگزاری آنا؛ نعمت‌الله سعیدی: «تصور نکنید من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر، از یک «راه طی شده» ‌با شما حرف می‌زنم. من هم سال‌های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شب‌های شعر و گالری‌های نقاشی رفته‌ام، موسیقی کلاسیک گوش داده‌ام و ساعت‌ها از وقتم را درباره چیزهایی که نمی‌دانسته‌ام، به مباحثه‌های بیهوده گذرانده‌ام.


من هم سال‌ها با جلوه‌فروشی و «تظاهر به دانایی بسیار» زیسته‌ام، ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب «انسان تک‌ساحتی» هربرت مارکوزه را - بی‌آن‌که خوانده باشم - طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: «عجب! فلانی چه کتاب‌هایی می‌خواند، معلوم است خیلی می‌فهمد!»


اما بعد، خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده که ناچار شده‌ام رودربایستی را از اول با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود و حتی از این بالاتر، دانایی هم با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید؛ باید در جست‌وجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس به راستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت و در نزد خویش هم خواهد یافت. و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم...».
(آینه جادو، جلد دوم، صفحه ۲۵۲، مقاله «سفر به کجا؟»)


کمر زره نشکستی، سفر چه دانی چیست؟


این راه طی شده چیست که آوینی از آن حرف می‌زند؟ متظاهران به روشنفکری چه کسانی اند و سبک و سیاق زندگی‌شان چگونه است؟ متأسفانه ما آدم‌های این روزگار، مخصوصاً «بچه‌شهری»های این دوره، تصور درستی از «راه» نداریم. این راهی که ما می‌شناسیم؛ راه خانه به مدرسه، دانشکده به خوابگاه، اداره به بانک، یا فوق آخر اتوبان‌های بین شهری است. راهی که معمولاً از شیشه اتومبیل به مغازه‌ها و پیاده‌روهای کناری نگاه کرده‌ایم یا پشت چراغ قرمزها و ترافیک‌هایش حرص و جوش خورده‌ایم - که پس کی این لامصب باز می‌شود به کار و زندگی‌مان برسیم؟ - اما اینها از کثرت درختان، جنگل را ندیدن است!


حقیر در دوران طفولیت جایی گفته بود:
تو تا سحر ننشستی، سحر چه دانی چیست؟
کمر زره نشکستی، سفر چه دانی چیست؟
تو هفت می‌شنوی، «هفت» را چه می‌دانی؟
به رحمت ابدی رفت را چه می‌دانی؟
سلوک، راه، رسیدن، پی جرس رفتن
میان راه بریدن، نفس نفس رفتن...


خدابیامرز، یکی از دایی‌هایم دوره‌گرد بود. حدود ۱۵۰ کیلو طاقه پارچه و قالیچه و خنزر پنزر کول می‌گرفت و روستا به روستا می‌گرداند. مرحوم پدربزرگم دو سبد بزرگ انگور را برای عیدی خواهرهایش سوغات می‌برده که همان اول راه همه انگورها را خورده بود و برگشته بود باغ که دوباره انگور بار بگیرد! هفتاد - هشتاد کیلو انگور را از گردنه‌های کوهستانی بالا بردن - جای خود - آن را مزه مزه اوایل راه خوردن چه صیغه‌ای است؟


برای آنها که یک بار مشهد رفتن‌شان حداقل دو سال طول می‌کشید، «راه طی شده» معنای ویژه‌ای دارد. یک طلبه جوان برای پرسیدن چند سؤال فقهی از «هرات» می‌کوبید می‌رفت «نجف» و وقتی برمی‌گشت، پیرمرد شده بود. آن قدیم‌ها وقتی کسی از خانه راه می‌افتاد به مکه برود، تمام هست و نیست و زندگی‌اش را جا می‌گذاشت و با همه گذشته خود خداحافظی می‌کرد. خلاصه این «راه طی شده»ای که آوینی می‌گوید، خیلی معنی‌ها دارد.


آدمیزاد در مسیر زندگی‌اش گاهی به جایی می‌رسد که رفتن و برگشتن فرقی با هم ندارند؛ چه پشیمان بشود، چه بخواهد ادامه بدهد، سختی راه یکی است. سر گردنه‌ای بلند ایستاده‌ای و راه آمده را با مسیر باقی مانده مقایسه می‌کنی.
از خود می‌پرسی چرا؟ چطور شد که وارد این مسیر شدم و به کجا می‌خواهم برسم؟ مثلاً چرا نویسندگی را انتخاب کردم؟ می‌خواستم به حقیقت و مقصودی برسم یا فقط شغلی و درآمدی برای زندگی‌ام داشته باشم؟ چرا کارمند جایی نشدم که درآمد ثابتی داشته باشم و تکلیفم را با زندگی بدانم؟ بیمه و بازنشستگی و وام مسکن و حق سنوات و آتیه و آینده‌ای.


شاید فقط می‌خواستم برای خودم کسی باشم! شهرتی، عزت و احترامی، مهم شدن و بودن برای دیگران؛ به مهمانی‌های خاص دعوت شدن، ادکلن و کراوات زدن، اپوزیسیون بودن و شعر خواندن، پز دادن به اینکه وزارت اطلاعات همه‌جا مواظب من است و شاید اینجا هم شنود گذاشته باشد و چه و چه.


متظاهران به روشنفکری چرا مثلاً به دفاع از آرمان فلسطین تظاهر نمی‌کنند؟ چرا تظاهر به تلاوت مداوم قرآن و نماز جماعت و نماز شب نمی‌کنند؟ چرا حتماً باید چند پیک ویسکی با زور بخورند و برای بیوه‌های مطلقه مجلس، عظمت پادشاهان هخامنشی را توضیح بدهند؟ اگر کسی تحویل‌شان نگرفت، خانم خود را به فلان دوست جدیدشان معرفی کنند و در مقابل با خانم طرف دست بدهند؟ که بعله... «من طرفدار فمنیسم و تنوع هستم. هزار و چهارصد سال پیش دو قبیله عرب برای کسب قدرت سیاسی با هم جنگیده‌اند و یک طرف کشته شده، حالا به ما چه مربوط که هر سال سینه بزنیم و آه و ناله کنیم؟


هه هه هه... چه جالب؟ من نمی‌دانستم شما هم بلدید مثل «لمپن»ها حرف‌های رکیک بزنید... من می‌گویم هر کس یک جور با خدا حال می‌کند؛ یکی با عرق خوردن، یکی با تریاک کشیدن، یکی با مدیتیشن و ... می بخور، منبر بسوزان، وام میلیاردی بگیر. غصه نخور، من رییس بانکم و بین کله‌گنده‌های فلان وزارتخانه آشنا دارم. یک موافقت اصولی جور می‌کنی و ...


یهودی آزاری نکن! راستی برای آن زمین پونک توانستی جواز ساخت جور کنی؟ تراکم چقدر گرفتی؟ چقدر برایت آب خورد؟ چرا به خودم نگفتی؟ سازمان ثبت آشنا داشتم؛ با نصف مبلغی که گفتی اشکال سند را برطرف می‌کرد؛ اصلاً برایت دوباره سند مادر صادر می‌کرد؛ سند مادری که مادر نزاییده و...»


مهم این است که می‌فروشند!


راه طی شده شهید آوینی چه بود و از کدام متظاهران به روشنفکری صحبت می‌کرد؟ برویم سراغ اصل مطلب که پول را نپرستیدن خیلی سخت است. خیلی سخت است که امروز خدایت پول و اسکناس نباشد.


می‌گویی نه؟ یک چمدان چک پول ۵۰۰ هزار تومانی را تصور کن! تصور کن زیپ چمدان را باز کنی و دوسه بسته از چک‌پول‌ها از فشار و تراکم زیاد بریزد بیرون! چک‌پول‌های نو و تازه‌ای که هنوز بوی چاپخانه بانک مرکزی را می‌دهد. هر بسته‌اش می‌شود ۵۰ میلیون. حدود ۲۰۰ بسته چک‌پول. پول‌ها را بریز روی میز ناهارخوری! جمع‌شان کن و دوباره بریز وسط اتاق پذیرایی! اگر کم است، یک کانتینر پر از این‌جور چمدان‌ها را تصور کن! ۱۰ چمدان را خالی کن صندوق عقب ماشین و نگاهش کن؛ خالی کن روی تختخواب و روی‌شان غلت بزن! چند بسته‌اش را بده به خانم که برود سبزی بخرد. کرایه خانه‌های عقب افتاده را بدهد. یخچال ساید بای ساید و تلویزیون ۱۰۰ اینچ بخرد. برود طلا، لباس، لنز مصنوعی و... هر چه می‌خواهد بخرد... به بسته‌های پول نگاه کن! دلت غنج نمی‌رود؟ قلبت به تپش نمی‌افتد؟ این متن را که با صدای بلند نمی‌خوانی، می‌خوانی؟ پس تعارف را بگذار کنار.


داشتن این همه پول چه احساسی دارد؟ خوشبختی را در یک قدمی خود نمی‌بینی؟ آیا به آرزوهای عمرت خیره نشده‌ای؟ ارزش‌های معنوی جای خود؛ «ارزش‌های اخلاقی» حرف درستی است. آدم باید به معنویات ارزش بدهد. به یک‌سری ارزش‌های اخلاقی و انسانی معتقد باشد. اما چرا اسم اینها را گذاشته‌اند «ارزش»؟ وقتی یک چیزی ارزش دارد، یعنی ارزش دارد! کم یا زیاد فرقی نمی‌کند. وقتی یک چیزی ارزش دارد، یعنی قیمت دارد. بعضی‌ها برای سه قواره ۵۰۰ متری زمین در فلان جای شهر ارزش‌های اخلاقی‌شان را می‌فروشند، بعضی‌ها برای گرفتن ۲-۳ میلیون وام. مهم این است که می‌فروشند. چیزی را که نشود فروخت، اسمش ارزش نیست! سابق می‌گفتند اصول اخلاقی، اصول انسانی، اصول اجتماعی و... اما کم‌کم واژه «اصول» مفهوم خود را از دست می‌داد. این بود که ناخودآگاه اسم اینها شد «ارزش».


دیده‌ای مردم وقتی از قیمت خانه در فلان شهرک، یا قیمت ماشین حرف می‌زنند، چقدر جدی و مؤمنانه گفت‌وگو می‌کنند؟ وقتی به تو تذکر می‌دهند که در فلان مورد، مثلاً فروختن خانه یا هر چیزی، اشتباه کرده‌ای، چقدر روشنفکرانه، ملموس و واقعی حرف می‌زنند؟ وقتی صحبت از گرانی قیمت گوشت و تخم‌مرغ می‌شود، چقدر واقعی و باورمندانه سر تکان می‌دهند و افسوس می‌خورند؟ چرا؟ چون به قدرت پول «ایمان» دارند.


مثلاً می‌گویند، برای مهر مادری نمی‌شود ارزش تعیین کرد. این یعنی کار با ۱۰-۲۰ هزار تومان درست نمی‌شود. وگرنه جوری که توهین‌آمیز نباشد ۱۰ میلیون یا ۵۰۰ میلیون - بسته به طبقه اقتصادی خانواده - به مادر بده! آیا خیلی چیزها حل نمی‌شود؟ عرض کردم تعارف را بگذاریم کنار. چند خانواده دیده‌اید که دخترشان را برای پول شوهر داده‌اند یا می‌دهند؟ گیرم خیال می‌کنند این‌جوری فرزندشان خوشبخت می‌شود؛ باز هم فرقی نمی‌کند، چون به پول «ایمان» دارند و منظور بنده همین است.


پول... باقی حرف‌ها، حرف مفت است. کدام روشنفکری؟ از حضرت رسول(ص) روایت است: می‌آید روزگاری که خدای مردم درهم و دینار است. وگرنه حضرتش فرمود: هر یک نماز به جماعت برابر است با ۴۰ سال نماز فرادا. مسجدها را نگاه کنید! چرا خالی است؟ اگر وقت اذان به هر نفر ۵۰۰ هزار تومان می‌دادند، مردم چقدر صف می‌کشیدند!


اگر راست می‌گویند، «من» بسازند!


اجازه بدهید کمی بیشتر درباره همین چند سطر نوشته آوینی حرف بزنیم. اولاً متواضعانه می‌خواهم عرض کنم که با آن شهید بزرگوار موافق نیستم. خیلی از موارد دیگر هست که با نظر ایشان موافق نیستم. اما این مخالفت نه خیری برای امثال حقیر دارد و نه ضرری به حال امثال آن بزرگوار. مثلاً این‌طور نیست که هر کس به راستی طالب دانایی و در جست‌وجوی حقیقت باشد، به آن دست پیدا کند. این فقط حضرت حق، سبحانه و تعالی است که اگر بخواهد به دیگران علم و دانایی می‌دهد. فرمود: «لا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء» (فرازی از آیة‌الکرسی) کسی بر چیزی از علم او احاطه پیدا نمی‌کند، مگر بر آن چیزی که او بخواهد. اومانیسم و هزار جور کوفت و زهرمار دیگر از همین جا شروع شد که آدم‌ها خیال کردند علم و دانایی به میل و اختیار آنان است. اما نیست.


همین دیدن معمولی را در نظر بگیرید! نور به عدسی چشم، قرنیه، سلول‌های عصبی شبکیه و می‌رسد و تبدیل به یک‌سری پیام عصبی می‌شود. این پیام‌های عصبی در مغز تبدیل به یک‌سری مولکول عجیب و غریب می‌شود و می‌رسد به سلول‌های مغز. اما آنجا چه می‌شود؟ بالاخره که چی؟ تا خدا نخواهد آدم چطور می‌تواند ببیند؟ در مغز هزار جور مولکول به هزار جور مولکول دیگر تبدیل شد، آخرش «من» که می‌بینم، کدام مولکول هستم؟ مولکول در هر کسر کوچکی از یک ثانیه صدها هزار بار چرخش می‌کند، اتم‌ها دور و نزدیک می‌شوند، الکترون‌ها می‌چرخند و...


اما «من» صدها هزار سال هم که بمانم، همین «من» هستم. «من» به جهان ماده بستگی دارم، اما اگر چیزی از جنس ماده بودم، هیچ ثبوت و ثباتی نداشتم. ماده مدام در حال تغییر و حرکت است، اما «من» از من بودن خودم تکان نمی‌خورم. الان بعضی از قسمت‌های گوش را به صورت مصنوعی می‌سازند؛ قلب مصنوعی، کلیه مصنوعی و... اما اینها وسیله و ابزارند. ابزارهایی در خدمت «من». اگر راست می‌گویند «من» بسازند! الان در دوربین گوشی‌های موبایل هم تصویر درست می‌شود. اما آیا موبایل چیزی می‌بیند؟


ادامه دارد
انتهای پیام /۴۱۴۳/


انتهای پیام/

برچسب ها: شهید آوینی
ارسال نظر
هلدینگ شایسته