دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
17 آبان 1399 - 12:50
کتابستان معرفت منتشر کرد؛

روایت 10 نویسنده از جغرافیای ایران در «گزارش به کنسول»

مجموعه داستان «گزارش به کنسول» جدیدترین اثر داستانی انتشارات کتابستان معرفت روانه بازار شد.
کد خبر : 528676
dd2888b5-0c65-4433-b0e7-25c4456cf72c.jpg

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، «گزارش به کنسول» شامل 10 داستان کوتاه به قلم نویسندگان مختلف توسط انتشارات کتابستان معرفت روانه بازار کتاب شد. موضوع داستان‌های این کتاب بر محوریت وحدت بنا شده است.


بازه زمانی کتاب از جنگ جهانی اول شروع و تا اتفاقات امروز را شامل می‌شود. مکان رخداد داستان‌ها نیز در جغرافیای وسیع ایران فرهنگی است. از افغانستان در شرق تا عراق در غرب. از ترکمن‌صحرا در شمال تا قشم در جنوب.


در کنار پرداخت جذاب و زیبای داستان‌ها به مسئله وحدت، حضور نویسندگان معروف و نام‌آشنا از دیگر نقاط قوت این کتاب است.


محمدرضا شرفی خبوشان؛ برنده جایزه جلال به‌خاطر رمان بی‌کتابی، بهزاد دانشگر؛ شایسته تقدیر جایزه قلم زرین به‌خاطر رمان ادواردو، ابراهیم اکبری دیزگاه؛ نامزد جایزه جلال به‌خاطر رمان برکت، ابراهیم حسن‌بیگی؛ برگزیده کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، زهره عارفی؛ برگزیده جشنواره داستان اشراق، یوسف قوجق؛ برنده جشنواره کتاب شهید غنی‌پور و در کنار آن‌ها، عبدالرحمن اونق، مهدی حمیدی پارسا، محمدقائم خانی و مجید اسطیری نویسندگان «گزارش به کنسول» هستند.


گزارش به کنسول، در 164 صفحه و با قیمت ۲۵هزار تومان روی پیشخوان کتابفروشی‌ها آمده است.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
حاج آقا ممکن است خنده‌تان بگیرد اما من فکر کرده‌بودم شاید آن کسی که شادی را پیدا کرده امام زمان بوده! اما حالا باید از آن آقای سنّی تشکر می‌کردم. دست‌وپاشکسته چیزی گفتم و هی می‌خواستم خداحافظی کنم و برویم اما او هی حرف می‌زد. اسمش عبدالخالق بود. از بیرجند آمده‌بود. وقتی فهمید پدرم بیمار است برایش دعا کرد. مادرم پرسید مگر سنی‌ها هم می‌آیند زیارت امام حسین و او هم گفت که اهل سنت به اهل‌بیت ارادت دارند و خیلی‌ها برای امام حسین مجالس عزاداری برگزار می‌کنند. گفت هر سال روز عاشورا مادرش غذای نذری می‌دهد. اما از همۀ این‌ها عجیب‌تر این بود که گفت برادر بزرگ‌ترش چهار ماه قبل با لشکر نبویون به سوریه رفته و آنجا از حرم حضرت زینب دفاع کرده و شهید شده. من اصلاً اسم لشکر نبویون را نشنیده‌بودم. گفت خودش هم می‌خواهد برود. خیلی صمیمی و گرم بود. طوری راحت می‌گفت انگار تا سر کوچه‌شان می‌خواهد برود و برگردد.


انتهای پیام /4143/


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته