دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

عاشورا در آن «روزها»/ وقتی محرم فصل وصل و بیداری عواطف بود

محمدعلی اسلامی‌نُدوشن در بخشی از خاطرات خود در کتاب «روزها» عزاداری ماه محرم در دوران کودکی خود را توصیف کرده است.
کد خبر : 414884
39698_332.jpg

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، محمدعلی اسلامی‌نُدوشن (متولد ۱۳۰۴ شمسی در ندوشن یزد) منتقد ادبی، شاعر، نویسنده و استاد نام‌آشنای ادبیات معاصر است. وی اگرچه در سال‌های جوانی مدرک دکتری حقوق بین‌الملل خود را از دانشگاه «سوربن» فرانسه گرفت، اما به خاطر تألیفات ارزشمند و ذوق و قریحه ادبی، از سال ۱۳۴۸ به عنوان استاد رشته ادبیات در دانشگاه تهران مشغول به کار شد و تا سال ۱۳۵۹ که به درخواست خود بازنشسته شد، در این سمت به تدریس مشغول بود.


از این چهره ماندگار ادبیات، علاوه بر مقالات تخصصی، آثار متعددی در زمینه نقد ادبی، سفرنامه و پژوهش‌های ادبی و سفرنامه منتشر شده است که از جمله آنها می‌توان به تأمل در حافظ، به دنبال سایه همای، ایران را از یاد نبریم، آزادی مجسمه، صفیر سیمرغ، در کشور شوراها، کارنامه سفر چین و ده‌ها کتاب ارزشمند دیگر یاد کرد.


کتاب چهار جلدی «روزها» شامل خاطرات اسلامی‌ندوشن از خردسالی تا زمان تحصیل در پاریس در دهه سی شمسی است. ندوشن در این اثر، با قلمی سلیس و روان علاوه بر شرح رویدادهای زندگی خود، وضعیت فرهنگی و اجتماعی زادگاهش در دوران کودکی و نوجوانی و همچنین تهران سال‌های دهه بیست را با ذکر جزییاتی خواندنی بیان کرده است. تبحر وی در نثر فارسی به شیرینی متن کتاب افزوده و آن را در زمره خواندنی‌ترین آثار در حوزه خاطرات مشاهیر بدل کرده است.


اسلامی‌ندوشن در بخش‌هایی از جلد اول کتاب روزها (انتشارات یزدان، ۱۳۷۸، صفحه 237 تا 257) خاطراتش از عزاداری ماه محرم در دوران کودکی و در زادگاه خود کبوده (روستایی در یزد) را بیان کرده است.. مرور این توصیفات می‌تواند تصویری از آداب و رسوم و آئین های مردم روستانشین در ماه محرم ارائه کند. تصویری که مربوط به بیش از ۸۰ سال پیش است.



پیش از این خاطرات این استاد کهنسال و مشهور ادبیات فارسی از ماه مبارک رمضان در روستای زادگاهش را مرور کردیم. در ادامه، توصیفات وی از روز عاشورا و حضور مردم در عزاداری محرم را می‌خوانیم:



  • در زندگی یکنواخت ده، ماه محرم جنب‌وجوشی می‌نهاد که به کلی با زمان‌های دیگر متفاوت بود. پررنگ‌ترین خاطره‌ها را از محرم آن سال ها دارم. نه‌تنها آن بود که برای مجالس روضه و تعزیه بروبیا آغاز گردد و ساعت‌ها پر شود، بلکه هدف و مفهومی در زندگی راه می‌یافت و همگی بر گرد این مفهوم گرد می‌آمدند. وقتی انسان‌های یک جامعه به‌صورت دسته‌جمعی چیزی را دوست بدارند یا چیزی را دشمن بدارند وجه تفاهم خاصی در میان آن‌ها پدید می‌آید که مایه تسلای خاطر است. بنابراین محرم ماه وصل‌کننده بود. ماه گرمی حضور، تجدید دیدارها و بیدار کردن عواطف دوست داشتن و گریستن و کینه‌ور شدن و همه این‌ها را با مصائب شخصی دنیوی آمیختن.

  •  کبوده دو حسینیه داشت ولی در آن‌جا کسی نام حسینیه را نمی‌دانست و نمی‌برد؛ می‌گفتند میدان‌. میدان‌ها یکی در محله بالا قرار داشت که کوچک‌تر بود و دیگری در محله پایین که بزرگ‌تر و باشکوه‌تر وسایل و آلات باارزشی بر آن وقف شده بود هر دوی این‌ها شامل دو قسمت سرگشاده و سربسته بودند که تابستانی و زمستانی بود.




  • [این مکان]را از جهت ارتباط و شباهتی که میان آن و عرصه جنگ بودمیدان می‌گفتند. یعنی نمایانگر جایی که شهدای کربلا در آن‌جا به شهادت رسیده بودند. حسینیه موقوفه ای داشت و چندین خادم افتخاری که به آن‌ها «بابا» گفته می‌شد. آن‌ها در آغاز محرم جمع می‌شدند، میدان‌ها را آب و جارو می‌کردند، وسایل چای و قلیان و سایر چیزهایی که لازم بود بیرون می‌آوردند و در تمام دوران عزاداری برای خدمتگزاری آماده بودند.

  • در هر دو حسینیه، صبح و عصر و شب مجلس روضه‌خوانی منعقد می‌گشت، یعنی درواقع شش مجلس در شبانه‌روز و طوری ترتیب داده شده بود که برخوردی میان مجالس نباشد یعنی صبح در میدان پایین دو ساعت روضه بود، آنگاه همان مستمعان و همان روضه خوان‌ها می‌رفتند می‌دان بالا و باز دو ساعتی روضه برگزار می‌شد بعدازظهر نیز به همین صورت و شب هر یک از دو میدان برای خود جداگانه مجلس داشتند بدین صورت در طی دهه منتهی به عاشورا کسانی بودند که روزی 10  ساعت از وقتشان در روضه می‌گذشت

  • این مجالس روضه هر یک بانی داشت که براساس وقف یا نذر هزینه آن را می‌پرداخت که عبارت بود از مزد روضه‌خوان و چای و تنباکو و توتون و...

  • روضه‌خوانی  بیشتر از معلومات، استعداد می‌خواست. کسانی که منبرشان می‌گرفت با کسانی که نمی‌گرفت تفاوت چندانی در آوردن مطالب عمیق و جانسوز نداشتند. زیرا همگی کمابیش همان سرگذشت های آشنا را تکرار می‌کردند. هنر در پروراندن مطلب بود. طرز بیان، گیرایی، صوت، حتی حرکات بالا و پایین کردن دست و لرزاندن شانه و به همراه آن زیروبم دادن صدا. مثلاً دو جوان یا دو پیری که از هر جهت همپای بودند و مزد مساوی می‌گرفتند؛ یکی می‌توانست مجلس را از جا بکند دیگری خم به ابرویش نمی‌انداخت. بهترین تجلی تأثیر روضه‌خوانی در زن‌ها دیده می‌شد که با شیون خود و مشت به سینه کوفتن خود می‌توانستند یک روضه‌خوان را در گلریزان تشویق غرق کنند و یا برعکس او را در بن‌بست بی‌تفاوتی رها سازند.




  • شب بعد از شام، یعنی حدود یک ساعت و نیم از شب گذشته ازنو مردم جمع می‌شدند. تفاوت شب و روز آن بود که روز با سینه‌زنی و نوحه دسته‌جمعی نیز همراه بود که این دومی را «یاران عزا» می‌گفتند. یاران عزا عبارت بود از خواندن هم‌آوای شعرهای «محتشم کاشانی» در آغاز مجلس، عده‌ای مرد که همگی از طبقه رعیت بودند می‌آمدند وسط میدان‌ها در یک حلقه کنار هم می‌ایستادند و آنگاه درحالی‌که شروع می‌کردند به آهسته از پهلو قدم برداشتن، می‌چرخیدند و با صدای بلند و غرا مرثیه معروف محتشم را می‌خواندند. چرخیدن از راست به چپ بود، یعنی پا را نه به جلو بلکه از پهلو به حرکت درمی‌آوردند.

  • این حرکت دایره‌وار نیم ساعتی ادامه داشت. صدای چهل پنجاه مرد زیر گنبد حسینیه می‌پیچید. صداهای قوی که عادت به فریاد زدن در فضای باز کشتزارها را داشت، شنونده را سخت تحت تأثیر قرار می‌داد: یاران عزای کیست که بر دشت عالم است/  یا این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است و چون به این بیت می‌رسید: در بارگاه قدس که جای ملال نیست/  سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است.این کشیدگی «بارگاه قدس» که شعر قوس برمی‌داشت، اوج می‌گرفت و بازمی‌گشت خیلی با ابهت بود تا می‌رسید به این بیت: باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین/ بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است.

  •  نیروی شعر محتشم کار خود را می‌کرد. حتی مردان بی‌سواد وقتی آن را می‌خواندند معلوم بود که به جاذبه صدای خود ربوده می‌شدند. طنین آواها گواه بر این معنی بود با خواندن شعر خود را رها می‌کردند. انباشت‌های درونی خویش را که ناشی از دشواری زندگی بود به بیرون می‌فرستادند پس از «یاران عزا» سینه‌زنی آغاز می‌گشت. همه مردان در همان حلقه خود بر جای می‌ماندند و خطیب ده می‌آمد و در وسط آن‌ها مانند نقطه دایره قرار می‌گرفت با دست چپ گوشه عبایش را نگه می‌داشت که نیفتد و دست راست را به بالا و پایین به حرکت می‌آورد و مانند یک رهبر ارکستر نوحه می‌خواند که به آن «تو جوشی» می‌گفتند.

  • آن‌ها بر سینه می‌زدند و خطیب همان‌گونه که ایستاده بود به گرد خود می‌چرخید دست‌ها به همراه آهنگ شعر بر سینه فرود می‌آمد «شَرّق و شَرّق» و این نیز مانند «یاران عزا» به‌منزله آهنگی بود که روان شوندگان را بر خود به گهواره جنبانی می‌آورد. پس از آن خطبه‌های فاتحه، پا منبری و روضه شروع می‌گشت که تا حدود سه ساعتی از شب گذشته ادامه داشت.

  •  من هر شب بعد از شام به همراه مادرم می‌آمدم به میدان‌ها؛ دم درگاهی که به غرفه راه می‌یافت، مادرم جدا می‌شد و من به قسمت مردها می‌رفتم. [در مراسم روضه و عزاداری] هیچ‌کس خود را تنها نمی‌دید علاوه بر کسب ثواب این مجالس تنها محل تجمع و برخوردی بود که مردم در آن‌ها بتوانند بی‌شائبه نفع‌جویی و شتاب‌زدگی، ساعتی در کنار هم بنشینند.

  • روز عاشورا دیگر نقطه اوج سال و روز روزها بود. آن روز بود که از صبح تا آخر شب به طور مداوم، جریان پشت جریان می‌گذشت. روضه و تعزیه و دسته و آشپزان و غیره تا برسد آخر به شام غریبان. از صبح که من و مادرم از خانه بیرون می‌آمدیم یک‌سر کشیده می‌شد تا آخر شب؛ فقط چند دقیقه هنگام عصر به خانه خودمان یا خانه خواهرم می‌رفتیم برای ناهار مختصری. ساعت بحرانی روز از حدود یک به ظهر شروع می‌شد در آن ساعت من از روضه بیرون می‌آمدم، به دو می‌رفتم طرف خانه و چون در خانه بسته بود، گیوه‌هایم را بیرون می آوردم و پرت می‌کردم بالای بام زیرا می‌بایست از آن ساعت به بعد پا برهنه بود. آنگاه سبک و راحت پا برهنه می‌دویدم و بازمی‌گشتم به طرف میدان‌ها.

  • از یک ساعت به ظهر تعزیه آغاز می‌گشت که به آن شبیه می‌گفتند و آن تعزیه بزرگ شهادت امام حسین(ع) بود که همان یک روز در سال به نمایش گذارده می‌شد. چند تن از مردان ده آن را ترتیب می‌دادند که هر سال هم نقش ها بر عهده همان‌ها بود. یکی شمر می‌شد، یکی سکینه یکی امام و به همین ترتیب الی آخر...




  • در انبار حسینیه، لباس‌ها و وسائل برای هر نقش موجود بود. سوزناک ترین منظر زمانی بود که حضرت علی اصغر در آغوش امام به میدان آورده می‌شد تا جرعه‌ای آب برایش طلب شود که ناگهان به جای آب حرمله تیری بر سینه‌اش می‌زد. به جای علی‌اصغر، یک عروسک بود از دور شبیه به بچه قنداق‌شده.[این عروسک] نسبتاً قدیمی جز اموال حسینی بود، ولی در این حین بچه‌های شیرخواره‌ای را هم می‌آوردند و به بغل کسی که نقش امام را ایفا می‌کرد می‌دادند تا او را در بغل یک دور میدان‌ها بچرخاند و بدین‌گونه بچه کمربسته علی‌اصغر می‌شد. این‌گونه بچه‌ها بچه‌هایی بودند که یا خیلی عزیز کرده بودند و یا نذری درباره آن‌ها شده بود که از بیماری طولانی برخاسته بودند.

  •  آنگاه نوبت به برداشتن «نخل» می‌رسید که منظره بی‌نظیری بود. امام، شهید شده بود و می‌بایست جنازه‌اش را بر دوش گرفت. همه خوانین و اعیان ده آشفته‌حال، پابرهنه، سربرهنه، شال سیاه بر گردن می‌دویدند و به جانب نخل و سایر مردها به دنبال آن‌ها.




  • بیش از صد مرد در چهار ردیف جلو و عقب شانه می‌زدند زیر تیر نخل. ما بچه‌ها نیز خود را می‌رساندیم از چوب بست وسط بالا می‌رفتیم و خود را به طناب ها می آویختیم که زنگ‌ها را بجنبانیم. این هیکل عظیم یا علی گویان با یا علی سوم مانند کشتی به جنبش می‌آمد در همان لحظه طناب‌ها را می‌کشیدیم که زنگ‌ها قوی به صدا می افتاد. نخل از آشیانه خود بیرون برده می‌شد. زن‌ها در غرفه‌های خود ایستاده و شیون می‌کردند یکی از روضه‌خوان‌ها که سید وزینی بود و صدای غرای خوشی داشت دستارش را از سر برداشته دور گردن می پیچید دست از آستین عبای سیاه بیرون می‌آورد و پابرهنه درحالی‌که صورتش به حد اعلا برافروخته شده بود رو به نخل عقب‌عقب قدم برمی‌داشت و ذکر مصیبت می‌کرد. نخل آرام‌آرام شبیه به جنازه پرشکوهی در حرکت بود برق آفتاب بعدازظهر بر آینه‌ها و فلز شمشیرها و پولک‌ها می‌تابید. پارچه‌ها و دستمال های رنگارنگ و منگوله هایی که آویخته بود، لرزه ملایمی برمی‌داشتند.

  • صدای زنگ‌ها با صدای مصیبت‌خوانی ذاکر که سوزناک‌ترین کلمات را ادا می‌کرد و شیون زن‌ها به هم می آمیخت رنگ و نور و صدا و حرکت و برق آینه‌ها دست‌به‌دست هم می‌دادند و عصب بینندگان را در اوج کشش نگاه می‌داشتند.

  • در همان حین گوسفندانی را که برای قربانی در جلوی پای نخل آورده بودند می‌خواباندند و کارد بر گلویشان می‌کشیدند که خون فواره می‌زد. منظره خون بر رقت موضوع می‌افزود. این گوسفندها به تعداد ده دوازده از آن کسانی بود که نذر داشتند و مانند «هابیل» درشت‌ترین آن‌ها را هم انتخاب کرده بودند. آن‌ها نیز سرمه به چشمشان کشیده و گل سرخ بر پیشانی‌شان مالیده شده بود. بدین گونه سه دور این نخل گرد میدان می‌چرخید و آنگاه آرام‌آرام به درون آشیانه خود بازمی‌گشت. مراسم «قتل» به پایان رسیده بود خون‌های گوسفندان جابجا ریخته شده بود که خاک می‌آوردند و روی آن‌ها می‌پاشیدند.

  • همه چشم‌ها از کوچک و بزرگ اشک‌آلود و دل‌ها شکسته بود، چه انسان‌ها خوب بودند و چه بد، چه فاسق و ستمکار و چه پارسا، ساعتی در این امر اشتراک پیدا کرده بودند که خالصانه در عزای سرور شهیدان شرکت جویند. در این ساعت با هم برابر شده بودند. ریا و نقش بازی در کار نبود و لزومی نداشت که باشد. کسی تجسس در  کار کسی نمی‌کرد. حالات او را زیر چشم نمی‌پایید. مسلمانی و اعتقاد هر کسی برای خودش محفوظ بود که بی‌ترس و تزویر ابراز می گشت همه به پای خود آمده بودند که ثواب و تبرکی ببرند، خود را بگشایند و سبک کنند. هر کس در هر مقام و قدرت و ثروتی بود در برابر کسی که می بایست شفیع و رهاننده باشد خود را خاکسار می‌دید. انتظار دیگری جز همین شفاعت نداشت و به همین سبب آنچه می‌کرد با خلوص و صدق همراه بود. بشر را که نیاز به خوب بودن دارد ولی غالباً در عمل بد می‌شود، ساعتی تلطیف می‌کرد.

  • این عزاداری مفصل می‌بایست با خوردنی همراه باشد.گوسفندهایی را که قربانی کرده بودند به محوطه‌ای در بیرون ده می‌بردند. دیگ‌های بزرگ که آن‌ها نیز وقف میدان  بودند می‌آوردند و با این گوشت‌ها آش گندم مفصلی می‌پختند که به هر یک از اهل ده یک کاسه می‌رسید.




  • دیگ‌های بزرگ به تعداد 10 پانزده بر آتش‌ها بودند و کمچه‌ها توی آن‌ها گردانده می‌شدند. گندم‌هایی که به کار می‌رفت نیز نذری بود و این آش‌ها واقعاً خوشمزه درست می‌شد و هر کس می‌بایست قدری از آن بخورد زیرا «شفا» شناخته می‌شد. مردم ظرف‌ها در دست، به جانب دیگ‌ها می‌رفتند. آش داغ که هُرم از آن برمی‌خاست و دهان را می‌سوزاند. گمان می‌بردند که با خوردن آن ناخوشی و بلا را از خود دور می‌کنند.

  • شب، شب شام غریبان بود. از همه مراسمی که تا آن ساعت بود لطیف‌تر. شامگاه که هوا تاریک می‌شد رسم آن بود که کسانی که متعلق به میدان‌های پایین بودند در صف منظمی بروند به میدان بالا و برعکس کسانی که به میدان‌ بالا تعلق داشتند بیایند به میدان پایین.

  • زن‌ها در گروه جداگانه‌ای از جلو می‌رفتند و مردها هرکدام یک شمع روشن در دست در صف بسیار منظمی به راه می‌افتادند. آهسته و سر به زیر مسیر میان دو میدان را که حدود بیست دقیقه بود می‌پیمودند هم می‌خواندند: ای شیعیان امشب شام غریبان است/ نعش حسین امشب اندر بیابان است و یا این شعر:  دختر بدر دوجی امشب سه جا دارد عزا/ گاه می‌گوید حسن گاهی حسین گاهی رضا. همگی پابرهنه و سربرهنه بودند. پاها به سنگ‌ها می‌خورد و در خاک و پِهن غوطه‌ور بود ولی هیچ‌کس اهمیتی نمی‌داد به قول رودکی «زیر پایم پرنیان آید همی» چنان حضور قلبی ایجاد می‌شد که گفتی به‌واقع خود را در شام سیاه صحرای کربلا می‌دیدند که اشقیا آرام گرفته، نعش‌ها بر زمین افتاده و خانواده حسین (ع) آهسته به گریه و نوحه مشغولند. تمام روز که در غلیان و فعالیت گذشته بود، اکنون آرامشی حاصل می‌گشت اکنون در این پیاده‌روی آرام شبانه گویی همه چیز می‌بایست به نتیجه برسد. پایان کار بود.

  • شمع‌های روشن در تاریکی شب نور لرزانی می‌افکندند هر نور با شعله‌ای به درشتی یک قطره اشک نه بیشتر، استغاثه گر و حاجتمند نموداری از کاروان بشری بود که خمیده در زیر بار ظلم اجتماع و طبیعت به سوی مقصد ناپیدایی به شکوه گری می‌رفت.




  • وقتی دهه اول محرم به پایان می‌رسید چنان بود که گویی خلائی در زندگی مردم ده پیدا شده است. مشغولیت بزرگی از میان رفته بود. در آن روزها بهانه‌ای داشتند که قدری کارهایشان را کنار بگذارند. کمتر جوش بزنند. در گوشه‌ای آرام بنشینند و از حضور جمع پشت‌گرمی احساس کنند ولی با رفتن دهه، باز روز از نو روزی از نو می‌شد و هر کس به دنبال گرفتاری خود می‌رفت، اما روزنه امیدی که دراین‌میان بود آن بود که روضه های شبانه در میدان‌ها قطع نمی‌شد و مردم تا چهل روز پایگاهی داشتند که شب‌ها را ساعتی در آن به سر برند. همان سینه‌زنی و یاران عزا بود و هر شب نخل را دور می‌گرداندند تا آنکه اربعین می‌رسید و از نو مراسم رونق می‌گرفت.


انتهای پیام/4104/


انتهای پیام/

ارسال نظر
نظرات بینندگان ۰ نظر
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۱۹ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۴
۰
خیلی خوب بود . یک مطلب خواندنی در بین مطالب تکراری
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۱۹ شهريور ۱۳۹۸ - ۰۹:۲۳
۰
خیلی خوب بود . یک مطلب خواندنی در بین مطالب تکراری
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
سه‌شنبه ۱۹ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۹:۲۵
۰
مرا بردید به روزهای نوجوانی خودم و عزاداری های محرم در یکی از روستاهای اطراف اصفهان. البته خاطرات من مربوط به حدودسی سال پیش است اما تفاوت چندانی با خاطرات ایشان ندارد. یا حق
هلدینگ شایسته