دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
نگاهی به فیلم بنفشه آفریقایی؛

روایت سینمایی­‌تر زنانه/ وقتی مرگ در مقام ناجی ظاهر می­‌شود!

ساده‌­ترین فرمول برای به سرانجام رسیدن داستان­‌های به بن‌­بست خورده این­‌چنینی، مرگ یکی از کاراکترهاست که ناجی فیلم می‌شود.
کد خبر : 357838
1998.jpg

گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا- جدیدترین ساخته «مونا زندی حقیقی» را با کمی اغماض می­‌توان روایتی جدید در سینمای زنانه بنامیم.سینمایی که این بار، شدت فشارها و به عبارتی، «عقل کل» پنداشتن قهرمان زن، از زاویه­‌ای دیگر مورد بحث قرار گرفته و البته که عایدی خاصی هم به همراه ندارد.


فیلم، یک ایده بسیار خوب دارد که در پردازش به خطا می‌­افتد.طراحی داستان برای چنین ایده‌­ای، مسلماً شکلی جسورانه نداشته و نویسنده شاید از بیم ممیزی، نتوانسته موقعیت‌­های اصیل­‌تری را در مواجهه زندگی قدیم و جدید یک زن، به تصویر بکشد.باید توجه داشته باشیم که داستان‌­ساز فیلم، تلاقی همین دو رویکرد است. سیاست فیلمنامه، چندان تکیه بر زندگی قبلی زن ندارد؛ کما اینکه علامت سؤال‌های بسیاری راجع آن زندگی شکل می­‌گیرد. عطش دانستن در مورد این علامت سؤال­‌ها زمانی بیشتر می‌‌شود که سناریو به شکلی عامدانه، دست به طرح سؤال می­‌زند و بر پیکره زندگی گذشته زن نیشگون می­‌گیرد.‌



بنفشه آفریقایی را می­‌توان روایتی جدید در سینمای زنانه دانست



پیش­‌زمینه فیلم هم برای ورود به زندگی قبلی «شکوه» رقت­‌بار است. فیلم در مورد زندگی قبلی شکوه، در حرکتی عجیب، دست به داوری زده و تمام دیالوگ­‌ها و اتمسفر آن زندگی را غبارآلود و همراه با پرسش‌­هایی مشکوک مطرح می کند.پرسش‌هایی که هیچ‌گاه، پاسخ داده نشده و با توجه به اینکه، رویکرد فیلم در برابر زندگی قبلی شکوه، محافظه‌­کارانه است، مخاطب هم در موقعیتی قرار نمی‌­گیرد که به تشخیص درستی از شخصیت و مشکلات زندگی قبلی او برسد.


درواقع، زندگی قبلی شکوه، دیالوگ­‌محور و زندگی کنونی وی بصری به نمایش گذاشته می‌­شود و همین خود، ایده خلاقانه اثر را به تباهی می­‌کشاند. فیلم در شرایطی رویکرد انسانی قهرمان خود را در موقعیت‌­های مختلف به تصویر می‌­کشد که آشکارا، از دیگر سو، گزاره‌­های غیراخلاقی را به او می‌­چسباند و برای تطهیر وی، اقدامی عملی جز دفاعیات شفاهی خود او باقی نمی­‌گذارد.این رویه ضد و نقیض داستان، سبب می‌­شود تا نتوانیم از «بنفشه آفریقایی» به عنوان یک اثر جریان‌­ساز و صاحب تفکر در سینمای زنانه کشورمان صحبت کنیم.


فیلم در شرایطی گزاره‌­های انسانی خود را نادیده گرفته و به سطحی کردن مفاهیم آن بسنده می‌­کند که تمام تلاشش را معطوف به یک روایت خطی و معمول و اصطلاحاً خاله­‌زنکی شوهر قبلی و شوهر فعلی شکوه کرده و از قضا در چنین مسیری هم به سعادت نمی‌­رسد.نه تنها به سعادت نمی­‌رسد بلکه حتی نمی­‌تواند مفاهیمی نظیر غیرت یا حسادت مردانه را به تصویر بکشد و مخاطب شاهد یک دوستی به زور چپانده شده در رابطه با دو رقیب عشقی یک زن است.رابطه‌­ای که تلاش می­‌کند تا با ناخنک‌زدن نوستالژی زندگی گذشته، حس حسادت و غیرت شوهر کنونی وی را به دست آورد، اما در این مسیر، اگرچه شاهد رهیافت­‌هایی در نیل به این مقصود هستیم اما روایت از وجود چنین نشانه‌­هایی نفع نبرده و به جلو پیش نمی‌­رود.



فیلم یک ایده بسیار خوب دارد که در پردازش به خطا می‌­افتد



در کنار این پتانسیل منفعل داخل خانه، یک داستان موازی بی‌­ربط، حکم داستانک این فیلم را ایفا می‌­کند.موضوع فرار دختر به همراه کسی که دوستش دارد، نه تنها به باروری هسته مرکزی داستان نمی­ انجامد بلکه ظهور آن و پیامدهای کم­ تعدادش نیز هیچ کمکی به کامل‌­تر شدن قصه و اهمیت پیدا کردن آن نمی­‌کند.


نمی­‌توان رویکرد داستانی «بنفشه آفریقایی» را ضدقصه نامید، اما فیلم تعلق خاطری هم به روال قصه­‌گویی در خود نمی ‌بیند.از آن گنگ­ گویی ‌های بصری و کلامی نیم‌ساعت ابتدایی اثر که با توجه به خلوتی میزانسن‌­ها، روحیه سرد و ساکن بسیاری به مخاطب تزریق کرده و حوصله نگاه پرسش­گر او را سر می‌­برد تا ورود آرام به پروسه داستانی و طرح مسأله که آن­چنان فوریت و حتی ضرورتی را نمی ­آفریند، فیلم در همین داستان تک­‌بعدی غیرضروری خود پیش رفته و تا پایان، بدون طرح مسأله­‌ای مهم ادامه می­‌یابد.


البته که نبود شخصیت‌­پردازی مستقل برای سه کاراکتر اصلی داستان، خود دیگر نقطه ضعف بزرگی است که کاراکترها را در یک وابستگی محض به یک­دیگر نشان می‌­دهد.آنها در تقابل و انعطاف با یک­دیگر به شخصیت می­‌رسند که برازنده یک اثر مستقل سینمایی نیست و مخاطب از تنهایی آنها و استقلالشان، آگاهی چندانی ندارد.این مهم برخلاف رویکرد آرام قصه که به عمد طراحی و تعبیه شده، در نتیجه ناآگاهی نویسنده رقم خورده و اساساً فیلمنامه به شخصیت‌­پردازی نمی­‌رسد تا این که بخواهیم برای هر یک از کاراکترها، مبانی مستقلی در نظر بگیریم.


خیلی جالب است که فیلم در این مسیر، خود را گرفتار هزارتوهای احساسی نمی‌کند.با اینکه موقعیت‌­هایش را دارد،اما هوشمندانه از کنار این پتانسیل بالقوه خود می‌­گذرد و در برابر مواردی چون شب‌­ادراری فریدون (رضا بابک) یا بازداشت یک شبه شکوه، مسیر داستان را به سمت مشکلات دیگر سوق داده و از ورود به مبانی احساسی که مختص به همین لحظات است، اجتناب می­‌ورزد. فیلم از این زاویه، سینمایی‌­تر و حرف‌ه­ای است  و نمی­‌توان آن را در رده آثار احساسی خلاصه نکرد. به نظر می‌­رسد قرار گرفتن نام فیلم در میان 10 فیلم برتر آرای مردمی نیز قلقلک دادن احساس آن مخاطبان باشد و گرنه داستان، این پتانسیل و الگو را نداشت که بخواهد مورد توجه مخاطبان انبوه قرار بگیرد.


دقت نظر نویسنده و کارگردان از پرداخت غلط مقوله احساس در مواردی از فیلم، نگاه هوشمندانه و تفاوت آنها در سینمای زن را نشانه گرفته؛ جایی که زن محملی است برای تحمل مشکلات عدیده‌­ای که از سوی خانواده و اجتماع بر سر او آوار می‌شود و وجوه احساسی به عنوان برگ برنده این­‌گونه آثار، موجب بروز حس ترحم مخاطب شده و این­ چنین محبوبیت به دست می­‌آورند. حداقل «بنفشه آفریقایی» در این مورد، چنین رفتاری نداشته و حرفه‌ای‌تر از بسیاری از آثار زنانه سینمای ایران عمل کرده است.


در چنین حالتی، پایان فیلم، هم می‌­تواند در خدمت به بدنه فیلم باشد و هم خیانت به آن.خدمت از آن لحاظ که ترتب حوادث غیرمعمول و یک­باره در فیلمنامه که بدون پیش­‌زمینه‌­ای دراماتیک رقم می‌­خورند، با اتفاقی نظیر مرگ فریدون، یک­پارچگی بهتری دارد تا این‌که بخواهد با اتفاقی دیگر، فیلم را وارد فازهای روایی بعدی کند که حکم آب بستن به فیلم را داشت چون ریتم کند اثر به خودی ­خود مخاطب را می‌ آزارد و در نتیجه تداوم روابط بیهوده، نکته مثبتی را عاید فیلم نمی­‌کرد. همه چیز در لحظه اتفاق می‌­افتد و بدون پیش­‌زمینه‌­ای داستانی، یک گول­‌زدن بچگانه مطرح شده و طبیعتاً ساده‌ه­ترین فرمول برای به سرانجام رسیدن داستان‌­های به بن­بست خورده این­ چنینی، مرگ یکی از کاراکترهاست. مرگ‌­هایی از این دست، تاکنون ناجی صدها فیلم در سینمای ایران و جهان بوده است.


 انتهای پیام/4104/


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته