دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
14 بهمن 1397 - 14:27

نشاط را در فراز و لذت را در نشیب قرار دهیم

رسیدن به لذت آسان‌تر است، اما ریشه چندانی ندارد و شادی عمیقی هم در ما تولید نمی‌کند و شما وقتی می‌خواهید شادی تولید کنید باید از لذت‌های زودگذرو کوچک عبور کنید.
کد خبر : 357760

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، آیا تا به حال به تفاوت لذت و شادی در درون خود توجه کرده‌اید. اینکه این دو چه مرزبندی‌هایی با هم دارند؟ چطور می‌شود که بسیاری از ما مرز میان این دو را گم می‌کنیم و در نهایت حال خوب ما در گم کردن مرز میان نشاط و لذت یا شادی خواهی و لذت‌جویی از دست می‌رود؟


به این اتفاق نگاه کنید: بعدازظهر یک روز تعطیل است. من پای یک برنامه تلویزیونی - یک فیلم یا سریال که مرا مشغول کرده و اسباب سرگرمی‌ام شده است – نشسته‌ام و دارم آن برنامه را دنبال می‌کنم، بشقابی تخمه و تنقلات هم جلویم قرار دارد، این‌ها یعنی بساط لذت بردن من حسابی پهن شده است و دست‌کم دو، سه حس من در این اتفاق مشغول لذت‌جویی هستند. حس بینایی و شنوایی من درگیر لذت‌جویی از تلویزیون و سرگرم شدن به یک فیلم یا سریال مورد علاقه هستند و حس چشایی من درگیر لذت‌جویی از تنقلات شده است. ناگهان سر و کله پسر سه سال و نیمه من پیدا می‌شود. او جلو می‌آید و می‌گوید بابا برویم گرگ بازی؟ گرگ بازی آن لحظه در ذهن من چه ترجمه‌ای می‌یابد؟ دقیقاً این تصاویر به ذهن من خطور می‌کند: اینکه قرار است پسرکم برود کمد دیواری و من در‌ها را ببندم و یکسری حرکات و دیالوگ‌های تکراری بین ما رد و بدل شود، این یعنی واقعاً انجام این بازی در این موقعیت لذتی در من ایجاد نمی‌کند. نکته دیگر اینکه بلند شدن و همراهی کردن با پسر کوچکم به این معناست که از دو عامل و کانون لذتبخش یعنی آن فیلم یا سریال و بشقاب تنقلات باید دل بکنم، در حالی که این دو در آن لحظه به لذت‌خواهی من پاسخ داده‌اند. بیایید در ۶ نما این ماجرا را مرور کنیم. 


۱- بازی من با کودک با مقاومت ذهنی بالایی شروع می‌شود.


اما این همه ماجرا نیست. به عنوان یک پدر مسئولیتی در قبال این کودک دارم و پدر او نشده‌ام که مرتب به او نه بگویم. به آن من سنگین لذت‌خواه که مثل یک جنازه جلوی تلویزیون قرار گرفته و در حال تنقلات خوری است تشر می‌زنم که تکانی به خودش بدهد و بلند شود. با سنگینی از جایم بلند می‌شوم و می‌روم اتاق کوچکی که کمد دیواری آنجاست و ما رختخواب مهمان‌هایمان را آنجا می‌گذاریم. مقاومت ذهنی بالایی دارم. چه مقاومت ذهنی‌ا‌ی؟ اینکه یک الف. بچه نمی‌گذارد آدم به کارش برسد، اینکه بچه‌تر که بودیم پدر و مادر به ما زور می‌گفتند و حالا فرهنگ زمانه عوض شده است و یک بچه به آدم زور می‌گوید و حرف خودش را بر کرسی می‌نشاند. اینکه هوای این اتاق گرم و سنگین است و من دلم این جا می‌گیرد. اینکه کلی رختخواب باید پایین بریزیم که جا برای پسرم باز شود تا ما یک بازی تکراری را انجام دهیم.


اما لطفاً دقت کنید که موقعیت چطور آرام آرام تغییر می‌یابد. پسر من در این بازی نقش یک ساندویچ خوشمزه که عطر و بویش حسابی آقا گرگه را به وجد آورده بازی می‌کند و من هم نقش آقاگرگه را که بزاق دهانش با دیدن ساندویچ به راه افتاده است. درِ کمد دیواری محکم بسته می‌شود. این یکی از قوانین بازی است که ساندویچ در یک حصار محکم قرار می‌گیرد. چند دقیقه‌ای از بازی گذشته است که حال من عوض می‌شود و شادی عمیقی زیر پوستم می‌رود.


۲- منِ لذت خواه می‌گوید بخواب!


آن‌ها که در جریان زندگی دل کندن از یک لذت را چشیده‌اند و سراغ نشاط عمیق‌تری رفته‌اند می‌دانند چه می‌گویم. مثل این می‌ماند که تو صبح بسیار زود می‌خواهی از جایت بلند شوی و به کوه بروی. فرض کن هوای بیرون هم به اندازه کافی سرد باشد. ساعت زنگ می‌زند. آن من لذت‌خواه می‌گوید بگیر بخواب کدام آدم عاقل و منطقی‌ای در این هوا از خانه بیرون می‌زند. که چه بشود؟ برود یک کوهستان سرد و از مقداری سنگ سرد برود بالا که چه بشود؟ تازه تنفس هوای سرد ممکن است آدم را بیمار کند. آن من لذت‌خواه می‌تواند چندین ساعت برای تو در رختخواب سخنرانی کند تا دوباره تو را به رختخواب بدوزد و پلک‌هایت را سنگین کند، از جمله اینکه تو به اندازه کافی خسته هستی. چرا نمی‌خواهی به بدن خسته خودت کمی استراحت بدهی، اصلاً بی‌رحمی است آدم به بدن خودش استراحت ندهد، آن هم در هوای سرد که هر آن به دلیل ضعف در سیستم ایمنی بدنت ممکن است سرما بخوری، اما بمانی در رختخواب چند ساعت می‌خوابی و اجازه می‌دهی عضلاتت هم استراحت کنند.


۳- گاهی تسلیم آن وزوز لذت‌خواه می‌شوی


همه ما در زندگی با این دوراهی‌ها روبه‌رو بوده‌ایم. گاهی برخی از ما ترجیح داده‌ایم تسلیم آن وزوز لذت‌خواه شویم و در رختخواب بمانیم و به آن عهدی که با خود بسته بودیم عمل نکنیم و برخی از ما نیز سرانجام از مغناطیس و جاذبه آن رختخواب لذت‌جو بلند شده‌ایم و رفته‌ایم کوهستان و صد بار جلوی تصمیم خوبمان تیک تأیید زده‌ایم که واقعاً چه تصمیم بزرگ و خوبی گرفته‌ایم که به آن وزوز گوش نکرده‌ایم وگرنه آن هوای خوب کوهستان را و آن صعود لذتبخش و مصاحبت با آدم‌هایی را که حالشان خوب است از دست می‌دادیم. شخصاً در زندگی روز‌ها و لحظه‌هایی بوده که تسلیم رختخواب شده‌ام و روز‌هایی هم بوده که خواب و رختخواب را تسلیم و کار سخت‌تر، اما نشاط‌انگیز و شادی بخش را انتخاب کرده‌ام، اما در نهایت به این نتیجه رسیده‌ام که آنچه حال ما را عمیقاً خوب می‌کند نه لذت‌ها که نشاط‌ها و شادی‌ها هستند. لذت خواب ممکن است در آغاز یک لعاب شیرینی داشته باشد، اما در نهایت این لعاب شیرین به سرعت رنگ می‌بازد و حال شما به دلیل یک عهدشکنی خراب خواهد شد.


۴- آقاگرگه‌ای که حس فرشته‌ها را دارد


به بازی پدر و پسر سه سال و نیمه برگردیم. چند دقیقه‌ای گذشته است و من حسابی در جلد «آقاگرگه» رفته‌ام. عمیقاً خوشحالم که به خود زحمت داده‌ام و از آن بشقاب تنقلات که عملاً وزنم را بالا می‌برد دل کنده‌ام و حالا دارم اسباب خنده کودک را فراهم می‌کنم. پدر و مادر‌ها می‌دانند وقتی کاری می‌کنی که فرزندت عمیقاً و از ته دل می‌خندد چه لذتی دارد. این کودک می‌توانست حالا ناراضی باشد و گوشه‌ای داد بزند یا گریه کند، اما حالا او با یک تصمیم بهتر از سوی من دارد از ته دل می‌خندد، به دلیل دلقک بازی‌هایی که من وسط بازی درمی‌آورم، اما جایی از بازی حال من بسیار خوب می‌شود آنجا که پسر کوچک من خطاب به آقاگرگه که می‌خواهد در کمد را باز کند- من که آقاگرگه باشم مرتب وانمود می‌کنم که می‌خواهم در کمد را باز کنم و ساندویچ را که همان پسرم باشد بخورمش و تمام تلاشم را هم به کار می‌بندم که این اتفاق بیفتد، اما در کمد باز نمی‌شود و مرتب با یک لحن عصبانی می‌گویم پس چرا این در باز نمی‌شود – می‌گوید تو نمی‌توانی این در را باز کنی آقاگرگه! پسرم یا همان ساندویچ وقتی این حرف‌ها را می‌زند با یک ایمان و آرامش خاصی می‌گوید بابام خیلی محکم در رو قفل کرده آقا گرگه – انگار که این اطمینان آن لحظه میلیارد‌ها برای من می‌ارزد – و من که آقاگرگه باشم دوباره بختم را امتحان می‌کنم و ساندویچ را تهدید می‌کنم که در را به زودی باز خواهم کرد و در‌های کمد را تکان می‌دهم، اما دوباره مغلوب پدرش می‌شوم. من آن لحظه شادی بسیار عمیقی را تجربه می‌کنم وقتی می‌بینم کودک من چندین بار از ته دل می‌خندد. چه موقعیت‌های عالی و چه خنده‌های رها و نشاط انگیزی که ما بزرگ‌تر‌ها به خاطر لذت‌جویی از آن‌ها دریغ می‌کنیم. به پدر‌هایی فکر می‌کنم که هنوز رفتار بالغانه را بلد نیستند و مدام دنبال تنوع خواهی‌های خارج از ازدواج - لذت- می‌گردند. آیا این پدران می‌توانند به کودکان خود شادی بدهند؟ آیا شادی در چنین خانه‌ای می‌تواند ریشه‌های قوی و مطمئنی داشته باشد و آیا وقتی کسی در حقیقت به خودش خیانت می‌کند و به عهد‌هایی که بسته وفادار نمی‌ماند سایه این خیانت به خود در خانه به همه اعضا نمی‌رسد و همه را قربانی نمی‌کند؟


من آن لحظه بسیار شادم که خودم را از یک جنازه منفعل جلوی تلویزیون که دنبال لذت است ناگهان تبدیل کرده‌ام به موجودی که خاصیت دارد. منظور من این نیست که یک پدر نباید هیچ لذتی را تجربه کند. منظورم این نیست که یک پدر فیلم یا سریال نگاه نکند یا تنقلات نخورد. منظورم این است که یک پدر رشد یافته کسی است که مسئولیت خود را در تشخیص جای لذت و شادی به درستی ایفا کند و کورکورانه دنبال لذت‌ها نگردد، چون می‌داند که لذت عمق زیادی ندارد و گذرا و لحظه‌ای است، اما شادی ریشه‌های عمیق و دیگرخواهانه‌ای دارد.


۵- تولید شادی و نشاط مسئولانه‌تر و خلاقانه‌تر از لذت‌جویی است.


اما از کجا فرق و فاصله میان این دو کیفیت نازل و برتر در وجود آدمی را از هم تشخیص بدهیم. آنچه به نظر می‌رسد این است که رسیدن به لذت همواره سهل‌الوصول‌تر از رسیدن به شادی است. لذت در دسترس‌تر، آسان‌تر به دست می‌آید و نیازی به خلاقیت و صرف انرژی و زحمت ندارد. برای خوردن یک بشقاب تنقلات نه به صرف انرژی نیاز دارید و نه نیازی است که خلاقیتی به خرج دهید. بشقاب تنقلات بسیار آسان‌تر و سهل‌الوصول‌تر است تا اینکه بخواهید از جایتان بلند شوید، تکانی به خودتان بدهید، این سو و آن سو بدوید، صدای یک آقاگرگه را تقلید کنید، دیالوگ‌هایی را در دهان یک آقاگرگه بگذارید، نگذارید که بازی تکراری شود و هر بار یک جور متفاوت بازی را تمام کنید. می‌بینید؟ هر طور که حساب می‌کنیم می‌بینیم که رسیدن به لذت آسان‌تر است، اما ریشه چندانی ندارد و شادی عمیقی هم در ما تولید نمی‌کند و عموماً هم ما را به زحمت می‌اندازد، به ویژه وقتی بخواهیم در لذت‌جویی راه افراط و وسواس را در پیش بگیریم و حد را نگه نداریم، مثلاً مدام بشقاب تنقلات را خالی و پر کنیم، اما در آن سو به چهره شادی و نشاط که نگاه می‌کنیم می‌بینیم تولید شادی و نشاط هزینه‌بر است. منظورم هزینه اقتصادی نیست. شما وقتی می‌خواهید شادی تولید کنید اولاً باید از لذت‌های زودگذر و کوچک عبور کنید– کدام ارزش آفرینی را می‌شناسیم که از لذت‌های کوچک آمیخته باشد و در عین حال بتواند ارزش‌های بزرگی را خلق کند- و در ثانی انرژی و توان خود را در این راه صرف کنید. تولید شادی و نشاط مسئولانه‌تر از تولید لذت است. یک پدر وقتی جلوی تلویزیون نشسته و دارد تخمه می‌شکند در واقع برای خودش تولید لذت می‌کند، در حالی که به نیاز کودک خود بی‌اعتناست، اما وقتی او از لذت‌خواهی خود عبور می‌کند به سطحی می‌رسد که هم برای خود و هم برای دیگری شادی تولید می‌کند. البته تولید شادی اغلب چهره اولیه عبوس و پرزحمتی دارد. برخلاف لذت که لایه و رویه فریبنده و جذابی دارد، اما در ادامه می‌بینیم که سختی تولید شادی در نهایت به گشایش و آسانی می‌رسد، مثل پدری که از جایش بلند شده است و کودکی را شاد کرده و اضافه وزن هم پیدا نکرده و کلی هم انرژی سوزانده است، اما پدری که جلوی تلویزیون دراز کشیده و مرتب تنقلات خورده در نهایت حال خوبی را تجربه نمی‌کند و مجبور است با کلی اضافه وزن این تنقلات و شوریجات را با خود حمل کند.


۶- لذت حداقلی و شادی حداکثری


اگرچه به صورت اجمال مرزبندی لذت‌جویی و شادی‌خواهی روشن شد، اما هر کس بنا بر تشخیص خود می‌تواند به وضوح دریابد که آیا در زندگی سراغ تولید نشاط و شادی می‌رود یا نه وزن اصلی زندگی او سمت لذت‌جویی‌هاست. واقعیت آن است که لذتبخش فروتر وجود ما را تأمین می‌کند، بنابراین باید تا آنجا که می‌توان به حداقل‌هایی در این زمینه اکتفا کرد. مثال‌ها می‌تواند بسیار فراوان باشد. از خور و خواب بگیرید تا هر مثال دیگری که می‌تواند در این دایره قرار بگیرد. هر چیزی می‌تواند همزمان از دریچه لذت یا شادی نگریسته شود. وقتی شما غذا می‌خورید و خارج از اندازه می‌خورید، در واقع می‌خواهید تولید لذت کنید، اما وقتی شما به اندازه می‌خورید و تازه افراد دیگری را در سفره خود شریک می‌کنید- شده به این اندازه که مثلاً گنجشکان هم سهمی از این سفره داشته باشند یا نه بستگانی را مهمان می‌کنید- در حقیقت اینجا به سمت تولید شادی رفته‌اید. وقتی کسی سرمایه خود را می‌خواهد مدام زیاد کند و اعتنایی هم به مالیات ندارد و انتفاعی هم از این سرمایه‌اش به جامعه نمی‌رسد در حقیقت دنبال لذت رفته است، اما وقتی این سرمایه در جریانی قرار می‌گیرد که هم فرد مالیات می‌دهد و هم اینکه به واسطه این سرمایه عده زیادی مشغول به کار می‌شوند و به واسطه آن کار می‌توانند قدرت خرید داشته باشند و نیاز‌های خود را مرتفع کنند در حقیقت فرد به سمت تولید نشاط و شادی رفته است.


منبع: روزنامه جوان


انتهای پیام/4028/


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته