دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
23 مهر 1397 - 13:14
گزارش آنا به مناسبت روز جهانی عصای سفید؛

جانِ مریم چشماتو وا کن

در حالی ۲۳ مهر به نام روز جهانی عصای سفید نامگذاری شده که به رغم گردهمایی‌های سالانه وعده‌های مسئولان، همچنان نابینایان از نبود زیرساخت لازم رنج می‌برند.
کد خبر : 318205
30.jpg

به گزارش خبرنگار حوزه رفاهی گروه اجتماعی خبرگزاری آنا، گرماگرم تابستان باشد یا بوران زمستان، فرقی ندارد؛ عصایی آرام آرام و پس از برخورد با دیواره جدول خیابان و خطوط عابر پیاده، بر روی پله‌های اتوبوس قرار می‌گیرد و کمی بعد، چهره‌ای آشنا نمایان می‌شود؛ سال‌هاست صدایش، موسیقی مشترک مسافران اتوبوس‌های خطی آرژانتین - امام خمینی(ره) است.


گرچه هرگز ملودی آشنای «جان مریم چشماتو وا کن، منو صدا کن» را از منوی روزانه خود خارج نمی‌کند، اما مهربانانه آهنگ‌های درخواستی مسافران را هم اجرا می‌کند.


محمد خواننده نابینای خط آرژانتین - امام خمینی(ره) است که حالا بسیاری قصه علاقه بی‌پایان او به مریم، همان دختری را که به خاطر نابینایی از ازدواج با او محروم شد می‌دانند؛ مسافران با پرداخت نقدی، محمد را در  تأمین معاش خانواده‌‌اش یاری می‌رسانند و او هم با صدایش برای مسافران نسخه‌ای از آرامش می‌پیچد.


35 ساله است و برای تأمین هزینه‌های خانواده، خوانندگی در اتوبوس‌های شهری را انتخاب کرده است.


خودش می‌گوید: «یکی از روزهای زمستان 1362، در خانواده‌ای پنج‌نفره در ورامین به دنیا آمده و مادرزادی نابینا بوده است؛ تا 15 سالگی در مدارس استثنائی درس خوانده و بعد از آن به دلیل فوت پدر و برای تأمین مخارج زندگی مادر، خواهر و بردار کوچک‌‌تر، درس را رها کرده است.»


گرچه مناعت طبعش مانع گلایه از کمبودها می‌شود اما نرسیدن به رؤیای بلندش، روح لطیفش را آزرده است؛ «همیشه دوست داشتم موسیقیدانی بزرگ باشم؛ آن رؤیا کجا و خوانندگی در اتوبوس کجا. شاید اگر دسترسی به مدرسه استثنائی آسان بود یا خانواده‌ام از رفاه کافی برخوردار بودند و مجبور نمی‌شدم درس را رها کنم، حالا زندگی دیگری داشتم.»


*کسی به من اعتماد نکرد


گرچه 15 سال است در اتوبوس‌ها می‌خواند و درآمدی هر چند اندک از این راه کسب می‌کند اما نبود شغل برای نابینایان آزارش می‌دهد و می‌گوید: «شاید اگر فرصت کار در شغل دیگری برای من مهیا بود، خوانندگی در اتوبوس را انجام نمی‌دادم اما هیچ کاری برای ما نیست، روزی که تصمیم گرفتم کار کنم، به هر دری زدم و به هر جایی مراجعه کردم تا بتوانم روزی حلال برای خانواده‌ام ببرم؛ اما به دلیل عدم برخورداری از نعمت بینایی، هیچ‌کس حاضر نشد به من اعتماد کند و حتی برای کارگری و باربری در بازار هم پذیرفته نشدم و به سینه‌ام دست رد زدند؛ البته شاید هم حق داشتند، در بازار شلوغ و کوچه‌های باریک، چطور می‌توانستم بدون چشم راه را پیدا کنم؟ اگر حین باربری به کسی برخورد می‌کردم و جنس مردم یا عابر آسیب می‌دید، چه می‌شد؟»


دشواری‌های زندگی محمد به همین‌ها ختم نمی‌شود؛ خودش می‌گوید: «بینایی نعمت بزرگی است که خدا به هرکسی نمی‌بخشد، اما آن‌هایی هم که چشم دارند قدر این نعمت را نمی‌دانند؛ یک روز پس از آنکه انعام خوبی از اجرای چند آهنگ درخواستی برای مسافران گرفته بودم، از سر و صدای مردم متوجه شدم که یکی دیگر از مسافران، قصد داشته جیبم را بزند که با فریاد دیگران، فرار را ترجیح می‌دهد.»


این یکی از کمترین دشواری‌های نابینایان یا همان روشندلان است.


نبود زیرساخت‌های مناسب شهری، برای نابینایان خطرآفرین بوده و محمد هم از این خطرها در امان نیست. خودش می‌گوید: «اکثر اوقات به دلیل ایجاد چاله‌های بی در و پیکری که شهرداری در سطح شهر ایجاد کرده، زمین می‌خورم و تعداد این آسیب‌دیدگی‌ها تا حدی است که گاهی اوقات تا مدت‌ها در راه رفتن لنگ می‌زدم.»


* انسانیت در این شهر کمرنگ است


گاهی بی‌مهری سایر مردم شهر هم بر دیگر بی‌مهری‌ها اضافه می‌شود و روح لطیف آن‌ها را آزرده‌تر می‌کند. «روزی یکی از رانندگان اتوبوس بی‌توجه به اینکه من در حال پیاده شدن هستم، حرکت کرد؛ نقش زمین شدم اما راننده باز هم بی‌توجه به این وضعیت، حرکت کرد. انگار انسانیت در این شهر مرده است.»


خورشید جوانی محمد در حال غروب است ولی همچنان آرزوی ازدواج بر دلش مانده؛ مسئولان که جز شعار و امر به ازدواج برای جوانان، گامی دیگر در این زمینه برنمی‌دارند، خانواده‌ها هم که روزبه‌روز، موضوع را پیچیده‌تر می‌کنند. خانواده محمد هم از این قاعده مستثنا نیست و علاوه بر سخت‌گیری‌های دیگر خانواده‌ها، اجازه ازدواج با دختری شبیه به خودش و محروم از نعمت بینایی را هم به او نمی‌دهند. عشقش هم که فرجامی شیرین نداشته است.


محمد قصه عاشقی‌اش را این طور تعریف می‌کند: «مریم دانشجوی رشته موسیقی بود، هر روز در اتوبوس مسیر دانشکده، صدای مرا می‌شنید. اولین بار مریم از من خواست آهنگ جان مریم محمد نوری را برایش بخوانم و پس از آن، هر صبح را با این آهنگ آغاز می‌کنم. مریم عطر خاصی می‌زد و برای همین، زمانی که وارد اتوبوس می‌شد، حضورش را احساس می‌کردم. دختر مهربان و با محبتی بود اما از زمانی که پیشنهاد ازدواج به او دادم، هرگز سوار اتوبوس‌های آن خط نشد. حالا سال‌هاست عطر مریم در مشامم مانده و  جان مریم را به عشق او می‌خوانم.»


گرچه محمد سعی می‌کند کمتر از تلخی‌ها و سختی‌هایش بگوید اما ناگفته پیداست که محمدهای بسیاری به دلیل نبود زیرساخت‌های مناسب، به دلیل یک نقص جسمی از زندگی که دوستش می‌داشتند و رسیدن به رؤیاهای خود باز مانده‌اند؛ موضوعی که مسئولان هم‌زمان با چنین مناسبت‌هایی به یاد می‌آورند و همان موقع هم فراموش می‌کنند.


انتهای پیام/4044/پ


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته