دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
اختران سپهر فرهنگ و تمدن اسلام و ایران

«شیخ صفی‌الدین اردبیلی»؛عارف بزرگ و نیای سلاطین صفوی

صفی‌الدین ابوالفتح اسحاق، ملقب به «شمس‌الدین» و معروف به «شیخ صفی»، عارف و شاعر قرن هشتم هجری قمری است.
کد خبر : 512444
db0d54f2-4346-42b8-a908-5269a7740f4a (1).jpg

گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آناـ بارها شنیده‌ایم که گذشته چراغ راه آینده است. این چراغ روشنگر مسیری است که به ساختن بنای تمدن ایرانی اسلامی می‌انجامد. چراغی که انوار روشنگرش حاصل تلاش صدها حکیم، هنرمند و فیلسوف مسلمان است که از قرن‌ها پیش خشت‌به‌خشت این بنای سترگ را روی هم گذاشته‌اند.


با شما مخاطب گرامی قراری گذاشته‌ایم تا هر روز به بهانه عددی که تقویم برای تاریخ آن روز به ما نشان می‌دهد، به زندگی یکی از مشاهیر و بزرگان تاریخ کهن ایران و اسلام مختصر اشاره‌ای کنیم تا بتوانیم پس از یک سال، با این انوار روشنگر چراغ تمدن و فرهنگ آشنا شویم. به این منظور هر روز صبح، بخشی از تاریخ کهن خود و افتخارات آن را مرور خواهیم کرد.


برای خوشه‌چینی از این خرمن دانش و فرهنگ، از جلد اول کتاب «تقویم تاریخ فرهنگ و تمدن اسلام و ایران» تألیف دکتر علی‌اکبر ولایتی که به سال ۱۳۹۲ در انتشارات امیرکبیر به زیور طبع آراسته شده، بهره برده‌ایم.



صفی‌الدین ابوالفتح اسحاق، ملقب به «شمس‌الدین» و معروف به «شیخ صفی»، عارف و شاعر قرن هشتم هجری قمری است.


نسب او را با 19 واسطه به امام موسی کاظم(ع)، رسانده‌اند. در ریحانة‌الادب، صفاتی چون «برهان الاصفیاء»، «قطب‌الاقطاب» و «شیخ‌العارفین» برای او ذکر شده است.


او فرزند مردی زارع بود و در روستای کلخوران واقع در شمال غربی اردبیل زاده شد. به‌جز مدتی که به فارس و گیلان سفر کرد، تا پایان عمر در همان روستا ساکن بود. شیخ صفی در کودکی توجه خاصی به امور مذهبی نشان می‌داد. در جوانی قرآن را حفظ کرد و ضمن تحصیل علوم مقدماتی به زهد و ریاضت پرداخت و به مشاهده ظهورات غیبیه و عوالم غیرمرئیه توفیق یافت. گاهی در مزار شیخ فرج اردبیلی و گاهی در مرقد شیخ ابوسعید اردبیلی به عبادت مشغول می‌شد.


شیخ صفی از عارفان نامی عهد اولجایتو و پسرش ابوسعید بهادرخان ایلخانی بود که با مریدان خود در آن ایام در کلخوران در اطراف مقبره پدر خود می‌زیست. شیخ صفی به سبب مقام بلند عرفانی خود همواره از توجه ایلخانان مغول برخوردار بود. وی در دستگاه غازان‌خان به اعتبار مُراد مقتدر خود شیخ زاهد، قرب و منزلتی داشت. خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی وزیر به او احترام می‌گذاشت و هر ساله برای مخارج خانوار او نقد و جنس فراوان می‌فرستاد. خواجه رشیدالدین در مکتوبی به پسر خود امیر احمد، حاکم اردبیل، توصیه کرده است که در معامله خود با مردم اردبیل چنان کند که شیخ صفی‌الدین از او راضی و شاکر باشد.


ابن بزارا اردبیلی در کتاب خود در شرح احوال و سخنان و کرامات شیخ صفی نوشته است:


«صفی‌الدین در جوانی از بابت زیبایی و حُسن صورت چنان بود که او را «یوسف ثانی» لقب داده بودند و به سن بلوغ نارسیده، زنان در عشق او دست‌ها می‌بریدند، ولی دلِ مبارک او از ایشان می‌رمید و این حسن صورت در دوران بلوغ به حدی بود که اولیاءالله وی را پیر تُرک خواندندی و در جماعت طالبان او را زرین‌محاسن می‌گفتند.»


حمدالله مستوفی نیز در تاریخ گزیده او را مردی صاحب‌وقت خطاب کرده است. نوشته‌اند وی نخست در اردبیل دانش آموخت. چون از دانشمندان آن شهر بی‌نیاز شد، در پی پیری می‌گشت که او را ارشاد کند و چون شنید که شیخ نجیب‌الدین بُزغُش شیرازی در شیراز حلقه تصوف دارد، آهنگ شیراز کرد. چون به آنجا رسید، شیخ نجیب‌الدین زندگی را بدرود گفته بود. وی با سعدی شیرازی در شیراز ملاقات کرد.


شیخ صفی چندی در حلقه مریدان مشایخ معروف آن دوران، شیخ رکن‌الدین بیضاوی و امیرعبدالله درآمد و امیرعبدالله او را به شیخ تاج‌الدین ابراهیم، معروف به دیدار با «شیخ زاهد گیلانی»، عارف مشهور آن زمان که در گیلان می‌زیست، تشویق کرد و شیخ صفی چهار سال در پی شیخ زاهد می‌گشت تا اینکه در روستایی، در منطقه گیلان به او رسید و تا زمان مرگ شیخ زاهد، مدت 25 سال، در حلقه مریدان او بود و از او اخذ انابت و فنون طریقت کرد و دست ارادت بدو داد و داماد او شد و پس از مرگ او، در همان طریقت، جانشین وی شد. شیخ صفی در این زمان گاهی در لاهیجان و گاهی در اردبیل زندگی می‌کرد. او همچنین معاصر شیخ علاءالدوله سمنانی بود و منابع از ارتباط معنوی ایشان سخن گفته‌اند.


شیخ صفی بیش از 30 سال به هدایت و ارشاد طالبان اشتغال داشت و گفته‌اند که بیش از 100 هزار نفر را تربیت کرد. نیز آورده‌اند که تعداد مریدان و توسعه نفوذ او در آسیای صغیر نیز بسیار بوده است.


شیخ صفی در پایان زندگی به حج رفت و پیش از رفتن، پسرش صدرالدین را به جای خود گماشت. وی در بازگشت از این سفر بیمار شد و پس از 12 روز بیماری، در صبح روز دوشنبه 12 محرم در 85 سالگی در اردبیل، زندگی را بدرود گفت. فرزندان او، به ویژه پادشاه صفوی بر سر قبر او بنای بسیار باشکوهی ساختند که اکنون به بقعه شیخ صفی‌الدین اردبیلی معروف است و از بناهای باشکوه تاریخی ایران به شمار می‌رود.


شیخ صفی‌الدین زنی به نام بی‌بی فاطمه داشت که دختر شیخ زاهد گیلانی بود و از او سه پسر به نام‌های محی‌الدین، که پیش از پدر در 724ق درگذشت؛ صدرالدین موسی (734-794ق) که جانشین پدر شد؛ و ابوسعید داشت. او زن دیگری داشت که دختر اخی سلیمان کلخورانه بود. او دو پسر به نام‌های علاءالدین و شرف‌الدین داشت و یک دختر که همسر شیخ شمس‌الدین، پسر شیخ زاهد گیلانی بود. شیخ صدرالدین، پسر دوم شیخ صفی، نیای خاندان صفوی است.


بر اساس شواهدی می‌توان گفت که شیخ صفی مذهب سنی شافعی داشته و انتساب به خاندان پیامبر(ص) را هم ادعا کرده است. صفی‌الدین مؤسس طریقت صوفیانه «صفوی» است که پیروان آن کلاه سرخ 12 تَرَکی بر سر می‌گذاشتند و برای همین «قزل‌باش»، یعنی سر سرخ، نامیده می‌شوند. صفویه چون به یاری ایشان به پادشاهی رسیدند، همان کلاه را تاج سلطنت خود کردند.


با رهبری شیخ صفی، به رغم مخالفت‌ها و کارشکنی‌های فرزندان شیخ زاهد و پیروان او، نام فرقه زاهدیه زیر نام جدید صفویه ظاهر شد و به سبب وسعت و اهمیتی که یافته بود از صورت یک فرقه صوفیانه به شکل نهضتی مذهبی در اردبیل درآمد و به صورت دعوتی در سراسر ایران، سوریه و آسیای صغیر پراکنده شد و حتی به سبلان نیز رسید. صفی‌الدین حتی در دوره حیات خود تأثیر سیاسی بسیاری بر جای نهاد. تعیین پسرش، صدرالدین موسی به جانشینی خود نشان می‌دهد که او قصد داشته قدرت سیاسی را در دودمان صفوی حفظ کند.


به شیخ صفی کرامات بسیاری منسوب است که در میان خاص و عام مشهور و در کتاب‌های بسیاری درج شده است. از جمله این کتاب‌ها اعیان‌الشیعه و صفوة‌الصفا از ابن بزار است. اولاد او بنابر رسم معمول در سلسله، خودشان را ملقب به «سلطان» می‌کردند؛ مثل سلطان حیدر، سلطان جنید و سلطان اسحاق، تا آنکه عاقبت سلطنت دنیوی را نیز با سلطنت طریقتی توأم ساختند و چندین تن از این خانواده به قدرت رسیدند و به سبب انتساب‌شان به شیخ صفی، به سلاطین صفویه معروف شدند. پایتخت آنان نخست تبریز و سپس قزوین بود تا آنکه از عهد شاه عباس اول، اصفهان را مرکز سلطنت خود کردند.


در روضات‌الجنّان و جنّات‌الجنان درباره ارتباط معنوی شیخ صفی و علاءالدوله سمنانی آمده است که در مجلسی از مجالس حکّام زمان، این دو شیخ حضور یافتند و با هم صحبت می‌کردند. وقتی که طعام آوردند حضرت شیخ علاءالدوله از آن طعام نخورد، اما شیخ صفی آن غذا را خورد. بعد از آنکه از مجلس بیرون آمدند، بعضی از ارباب خبائث و اهل حقد و حسد که کارشان فتنه‌انگیزی و غیبت است، به خدمت حضرت علاءالدوله آمدند و گفتند: چگونه است که شیخ صفی از این طعام‌ها خورد، مگر وی احترازی از حرام ندارد؟ شیخ علاءالدوله فرمودند: شیخ صفی دریایی است که به اینها متغیر نمی‌شود و از کجا معلوم که این طعام‌ها حرام بوده باشد؟ همان شخص به خدمت شیخ صفی آمد و گفت: شیخ علاءالدوله چرا از این طعام نخورد یا آنکه شما خوردید؟ شیخ صفی گفت: شیخ علاءالدوله شاه‌باز بلندپروازی است که بر هر مُرداری ننشیند.


از شیخ صفی کتاب مستقلی بر جای نمانده است ولی مطالعه باب چهارم از کتاب ابن بزاز که به تفسیرهای عرفانی صفی‌الدین اردبیلی از آیات قرآنی و احادیث نبوی اختصاص دارد، نشان می‌دهد که او گذشته از سیاستمداری و زعامت و مرشدیت، مردی صاحب کرامات عالیه، مفسّر قرآن، عالم، فاضل و شاعر بوده است. وی در این تفسیرها به اشعار سنایی، عطار، عراقی، مولوی و سعدی استشهاد می‌کند.


کتابی به نام فُرّاء مجموعه را نیز به شیخ نسبت داده‌اند. شیخ صفی به لهجه گیلانی و زبان رایج فارسی شعر می‌سرود که از اشعار او چند بیتی به جا مانده است.


 انتهای پیام/4104/


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته