دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
04 تير 1398 - 18:21
از سوی انتشارات کتابستان معرفت؛

رمان نوجوان «کودکستان آقامرسل» به چاپ هشتم رسید

رمان نوجوان «کودکستان آقامرسل» که در واقع جلد دوم «گردان قاطرچی‌ها» است، از سوی انتشارات کتابستان معرفت به چاپ هشتم رسید.
کد خبر : 400722
858.jpg

به گزارش خبرنگار ادبیات و کتاب گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، رمان نوجوان «کودکستان آقامرسل» که در واقع جلد دوم «گردان قاطرچی‌ها» است، از سوی انتشارات کتابستان معرفت به چاپ هشتم رسید.


این رمان به قلم داوود امیریان، با ادبیاتی طنز و شیرین، ابعادی از حماسه دفاع مقدس را به تصویر می‌کشد. این اثر طنز بارها در جشنواره‌های ادبی مورد تقدیر قرار گرفته است و نوجوانان، به سبب فضای شاد آن، از آن استقبال کرده‌اند.


محمد حقی مدیر انتشارات کتابستان معرفت به خبرنگار آنا گفت: چاپ هشتم این کتاب در یک هزار نسخه و قیمت 25 هزار تومان برای مخاطبان نوجوان چاپ و منتشر شده است.


در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «سیاوش هنوز عزادار و دلگیر نمرات تک هفته قبل بود که ماجرای صبحگاه آن روز خاص باعث شد قاطی کند و دست به شورش بزند. در مراسم صبحگاه، سیاوش در خودش فرورفته بود و برای آینده برنامه‌ریزی می‌کرد که چه‌طور از پس درس و امتحان بربیاید. قرائت قرآن با صلوات جمع پایان یافت. نوجوان خندانی در جایگاه ایستاد و گفت: «برای سلامتی رزمندگان دلیر و درس‌خوان کودکستان آقامرسل، یک صلوات محمدی‌پسند بفرستید». 


صلوات همراه با خنده و شادی فرستاده شد. فقط بچه‌های یگان ویژه بودند که با دلخوری به نوجوان شنگول و به بعضی از هم‌گردانی‌ها چشم‌غره می‌رفتند. ده، دوازده رزمنده نزدیک جایگاه در چند صف مرتب ایستادند و آماده خواندن سرود شدند.


نوجوان شنگول، در حالی که چشم از نیروهای یگان ویژه برنمی‌داشت، گفت: «امروز به مناسبت میلاد با سعادت امام حسین و به افتخار سلحشوران یگان ویژه تصمیم گرفته‌ایم یک سرود مخصوص اجرا کنیم».


حسین نجفی با صدای خفه به علی گفت: «این بدمصبا می‌خوان خون به جیگر ما کنن».


علی گفت: «آقا مرسل اجازه نمی‌ده. الکی که نیست».


نوجوان شنگول، مثل رهبر ارکستر موسیقی، دو دستش را رو به گروه سرود بالا برد. همزمان با پخش موسیقی از یک پخش صوت کهنه و قدیمی دستان گروه سرود شروع به تکان خوردن کرد و قلب سیاوش به دهانش آمد.    


- مدرسه موش‌ها: ک مثل کپل، صحرا شده پر زگل، گ مثل گردو، بنگر به هر سو، ب مثل بهار...     


سیاوش آه سوزناکی کشید و سرش را پایین انداخت. دانیال صورتش را در پنجه‌هایش پنهان کرد تا کسی غم و غصه‌اش را نبیند. حتی، فرماندهان هم می‌خندیدند. فقط آقامرسل بود که به زحمت جلوی خنده‌اش را گرفته و به دوردست‌ها خیره شده بود.         


در پایان سرود رزمنده‌ای فریاد کشید: برای سلامتی نوگلان کودکستان آقا مرسل، یه بار دیگه صلوات بفرست».


انتهای پیام/4072/4028/


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته