دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
گفتگوی آنا با بانوی قصه‌گو؛

«ستاره امیدُم» چگونه در 90 ثانیه قصه شد/ تلخ‌‌وشیرینی از یک ماجرا

قصه «ستاره امیدُم» قصه واقعی زندگی پسری بوده که در 90 ثانیه با گویش محلی گفته شده و چکیده بیش از 9 ماه اشک و امید یک مادر برای نوزاد نارس اوست.
کد خبر : 353103
IMG_0706.JPG

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا از گناباد، همه ما خاطرات خوشی از قصه‌های دوران کودکی داریم، قصه‌هایی که عمدتاً مادربزرگ و پدربزرگ‌ها و مادران برایمان تعریف می‌کردند و ما را به دنیای شیرین رؤیاها می‌بردند. یادش به‌خیر، گاهی هنوز قصه به سر نرسیده بود، خواب بودیم.


با قصه‌ها زندگی کردیم و بزرگ و بزرگ‌تر شدیم، حالا هم که سن و سالی از ما گذشته و می‌دانیم قصه‌ها با واقعیت‌ها و ناملایمات زندگی فاصله زیادی دارند، بازهم شنیدنشان خالی از لطف نیست و دلمان می‌خواهد برای یک‌لحظه کوتاه هم که شده در فضای زیبا و قشنگی که قصه‌ها فراهم می‌‌کنند، سیر و سفر کنیم.


امروزه شاید به لطف زندگی‌های ماشینی و فضای مجازی، دورهمی‌های باصفا، مهر و مهربانی و صله‌رحم کم‌رنگ شده است و بزرگ‌ترها به‌ویژه مادران کمتر برای بچه‌ها قصه می‌گویند؛ اما قصه و قصه‌گویی ادامه دارد و قصه‌گوهایی هستند که تصویرهایی از خوبی و زیبایی‌ها را برای کودکان ترسیم می‌کنند.


یکی از این قصه‌گوها اعظم خزاعی دانش‌آموخته دانشگاه آزاد اسلامی واحد گناباد است که قصه واقعی او درباره فرزندش با گویش محلی در بیست و یکمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی رتبه سوم کشوری را از آن خود کرد.


خبرنگار خبرگزاری آنا در گناباد با این قصه‌گو که از قضا همسر وی از کارکنان واحد دانشگاهی گناباد  نیز هست به گفتگو نشسته است که ماحصل آن در ادامه می‌آید.


آنا: از خودتان، خانواده، تحصیل و کارتان بگویید.


خزاعی: اعظم خزاعی متولد 1359 شهرستان گناباد هستم. در خانواده فرهنگی متولد شدم و سال 1376 ازدواج کردم که نوید و امیررضا ثمره این ازدواج هستند. پس از ازدواج، تحصیلات تکمیلی خود را در دانشگاه آزاد اسلامی واحد گناباد تا مقطع کارشناسی ارشد رشته الهیات ادامه دادم.


از کودکی به فعالیت‌های فرهنگی و هنری علاقه داشتم و به همین دلیل به عضویت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان درآمدم. سال 1386 به‌عنوان مربی فرهنگی مشغول به کارشده و سپس مسئولیت یکی از دو مرکز کانون گناباد به من داده شد.


آنا: شغلتان سبب شد به قصه‌گویی روی بیاورید و یا از قبل علاقه داشتید؟


خزاعی: کارم سبب شد علاقه‌ام به قصه‌گویی بیشتر شود؛ اما قصه‌گفتن و قصه‌شنیدن را از کودکی زیر کرسی در شب‌های زمستان و در اتاق‌های بادگیر در ظهرهای تابستان از  پدربزرگ و  مادربزرگ مادری‌ام یاد گرفتم. مرحوم پدربزرگم شاعر و قصه‌گوی بزرگی بود و من اوسونه‌هایی (افسانه‌های محلی و قدیمی) که از وی شنیده‌ام را برای پسران خودم و همه پسران و دخترانم در مراکز کانون تعریف کرده‌ام.


مرحوم حاج محمدابراهیم زمانی پدربزرگم که از همکاران دانشگاه آزاد بود، قصه‌های زیادی را به نظم درآورده و علاوه بر اوسونه‌ها، قصه‌های منظوم زیادی برایم تعریف می‌کرد. علاوه بر اینها مادر خودم که منبع قصه‌های اخلاقی و پندآموز است با تعریف‌کردن قصه‌ها برایم باعث افزایش علاقه من به قصه‌گویی شد.


آنا: از نخستین قصه‌ای که شنیده‌اید و اینکه چه کسی برایتان این قصه را گفت چیزی به خاطر دارید؟


خزاعی: قصهٔ بز چونگله پا (زنگوله پا) نخستین قصه‌ای بود که با لهجه شیرین گنابادی از زبان مادر دوست‌داشتنی‌ام شنیدم.


آنا: چه شد که در جشنواره شرکت کردید؟


خزاعی: من از نخستین سال‌های ورودم به کانون در جشنواره‌های قصه‌گویی شرکت می‌کردم و هرسال به‌عنوان برگزیده شهرستان به مرحله استانی و دو‌ بار به‌عنوان برگزیده استانی به مرحله منطقه‌ای راه پیدا کردم و سال 1397 برگزیده کشوری به کارنامه قصه‌گویی‌ام افزوده شد.


آنا: چه تعداد آثار در جشنواره شرکت داده‌ شده بود؟


خزاعی: تعداد آثار ارسالی شرکت‌کنندگان کل کشور در دو بخش  قصه‌های تخصصی و قصه‌های 90 ثانیه‌ای به دبیرخانه بیست و یکمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی بیش از 11 هزار اثر بود که در این‌ بین، 7 هزار اثر مربوط به قصه‌های 90 ثانیه‌ای بود و بنده در این بخش طبق آرای مردمی نفر سوم کشور شدم.


آنا: رتبه سوم کشوری بین 7 هزار اثر، موفقیت بزرگی است. از موضوع قصه 90 ثانیه‌ای خودتان بگویید.


خزاعی: با توجه به اینکه شعار امسال جشنواره قصه‌گویی «قصه زندگی من» بود، قصه واقعی زندگی پسرم امیررضا را با گویش محلی روایت کردم که اگرچه در 90 ثانیه گفته شد؛ اما چکیده بیش از 9 ماه اشک و امید من از زمان تولد نوزاد 900 گرمی‌ام بود که یک ماه و اندی در اتاقکی شیشه‌ای در بیمارستان بستری بود و واقعاً لمس بدن نحیف و ظریفش از بین سیم‌ها، لوله و سرم و انواع ماسک‌های مختلف به‌سختی امکان‌پذیر بود. شاید دل‌نشین بودن این قصه و حتی دلیل انتخابش از سوی مردم، واقعی بودن آن و حسی بود که مرور خاطراتش در زمان تعریف قصه در احساسات مادرانه من تجلی پیدا می‌کرد.


آنا: چرا با گویش و لهجه محلی قصه گفتید؟


خزاعی: من خودم شخصاً گویش محلی خودمان را خیلی دوست دارم و اعتقاد دارم فرزندان گناباد همگی باید با این گویش آشنا شوند؛ حتی زمانی که در محل کارم برای بچه‌ها اوسونه‌های مادربزرگم را تعریف می‌کنم، حتماً با گویش گنابادی این برنامه را اجرا می‌کنم تا شیرینی و حلاوت اوسونه بیشتر بر دلشان بنشیند.


آنا: مردم به شما امتیاز دادند، آیا طرفدارانتان  فقط گنابادی‌ها بودند؟


خزاعی: مردم لطف زیادی به من داشتند و به‌ویژه همشهریان خوبم؛ اما جمع کثیری از رأی‌دهندگان من مادرانی بودند که شرایطی شبیه من و دارای نوزاد نارس بودند و یا به هر دلیلی نوزادشان در بخش NICU  بیمارستان بستری‌ شده‌اند. من از طریق چند گروه و کانال در فضای مجازی با این مادران آشنا شدم و آنها پس از شنیدن و دیدن قصه پسرم با ثبت رأی خود از من حمایت کردند، تعداد زیادی از امتیازدهندگان من گنابادی‌های مقیم خارج از کشور بودند که دلشان برای شنیدن لهجه شیرین گنابادی تنگ‌ شده بود.


آنا: شما در کتابخانه هم با بچه‌ها سروکار دارید، کتاب و قصه‌ها چه تأثیری بر رفتار آنان دارد.


خزاعی: بله مخاطبان اصلی ما در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بچه‌ها هستند. اعتقاد من این است که قصه می‌تواند باعث اصلاح خیلی از رفتارهای نادرست بچه‌ها و حتی بزرگ‌ترها باشد. قصه‌گوی توانمند می‌تواند با انتخاب قصه مناسب، به‌طور غیرمستقیم به بچه‌ها درس اخلاق، دین و زندگی بدهد. هر قصه بنا به موقعیت مکانی و زمانی خودش رسالت خاصی دارد که ادای دین قصه به توان قصه‌گو برمی‌گردد. دین و فرهنگ غنی ما سرشار از قصه‌های پندآموز است. از مهم‌ترین منابع قصه می‌توانم به کتاب آسمانی‌مان قرآن و متون کهن فارسی و کتاب‌هایی مانند داستان راستان و قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب اشاره‌ کنم.


آنا: برای فرزند خودتان حتماً قصه گفته و می‌گویید. برای همسرتان که همکار ما هستند تابه‌حال قصه‌ای نقل کرده‌اید؟


خزاعی: بله همه اوسونه‌های زیبایی را که از مادر عزیزم و مرحومان پدربزرگ و مادربزرگم شنیده‌ام برای پسر بزرگم (نوید) تعریف کرده‌ام و سعی‌ام این بوده که اگر رفتار نادرست و دور از شأنی داشته با قصه آن را اصلاح کنم و البته که همسرم همیشه جزو مهم‌ترین مشوقان من برای قصه‌گویی و نخستین شنوندهٔ خوب و نقاد قصه‌ها و شیوه قصه‌گویی من بوده‌ است.


آنا: از تحصیل در دانشگاه آزاد اسلامی گناباد بگویید.


خزاعی: سال 1382 پس از وقفه چندساله بعد از دیپلم، نیاز به ادامه تحصیل را احساس کردم و خوشبختانه در همان سال در دانشگاه آزاد اسلامی گناباد رشته مطالعات خانواده پذیرفته شدم و این‌ یکی از اتفاق‌های خوب زندگی من بود که در رشته‌ای تحصیل کردم که دوستش داشتم.


پس از فارغ‌التحصیلی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به کار مشغول شدم. چند سال بعد نیاز به ادامه تحصیل برای بالابردن سطح علمی و معلومات، وادارم کرد تا در کنکور کارشناسی ارشد شرکت کنم که نتیجه آن پذیرفته‌شدن در رشته الهیات گرایش فقه و مبانی حقوق بود.


آنا: وضعیت نمرات و معدلتان در دو مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد چگونه بود؟ 


خزاعی: وضعیت نمرات و معدلم در هر دو مقطع عالی و معدل کل من حدود 18 بود و البته به دست آوردن این معدل‌ها دو دلیل داشت؛ نخست علاقه‌ای که به رشته‌های تحصیلی‌ام داشتم و دوم اجباری که برای حفظ آبروی همسرم و خودم داشتم، باعث شد سعی کنم مطالعه و تلاشم در یادگیری را بیشتر کنم.


و در جواب اینکه آیا سفارشی به خاطر همسرم که از کارمندان دانشگاه آزاد گناباد است صورت گرفته یا نه، فقط به ذکر یک خاطره بسنده می‌کنم؛ در تمام طول تحصیل 12 ساله تا دیپلم و 3.5 ساله تا کارشناسی و دو ساله کارشناسی ارشد، فقط و فقط یک‌بار از کلاس درس اخراج شدم و آن، کلاس درس آقای یعقوبی (همسرم) بود و علت اخراج هم تأخیر در ورود به کلاس، البته خوشبختانه دانشجویان اطلاع نداشتند که من و استادی که خیلی محترمانه با بیان اینکه «کلاس ما رو به پایان است، بیرون تشریف داشته باشید» بنده را از کلاس اخراج کردند، نسبتی با یکدیگر داشته باشیم.


آنا: عکس‌العمل شما بعد از این قضیه و در منزل چگونه بود؟


خزاعی: کلاس را با ناباوری ترک کردم و در منزل هم ترجیح دادم برای شیرین ماندن زندگی سکوت کنم و این اتفاق را  نادیده بگیرم.


و سخن پایانی ....


خزاعی: دلم می‌خواهد پایان سخنم تشکر از عزیزانی باشد که مرا حمایت و یاری کردند. همسرم، پسرم، پدر و مادر، برادرانم و همسرانشان و خانواده خوب همسرم که همیشه بهترین حامیان من بودند. دوستان و همکاران عزیزم که با به اشتراک گذاشتن قصه ستارهٔ امیدُم به من در موفقیتم کمک کردند و تشکر ویژه از کارکنان دانشگاه آزاد که مانند همکاران خودم در به اشتراک گذاشتن و انتشار قصه من سهم بزرگی داشتند.


امیدم این است هر مادری که دارای نوزاد نارس است با دیدن این قصه به زندگی و زنده ماندن نوزادش امیدوار باشد و با توکل بر خدا و صبر بتواند روزهای سخت دیدن فرزندش در بیمارستان را سپری کند.


برای یک مادر خیلی سخت است که بشنود خیلی امید به زنده ماندن نوزادش نیست و یا اینکه ببیند به خاطر نیافتن رگ، سرم به پوست سر فرزندش وصل شده؛ اما همه این روزهای تلخ می‌گذرد و با یک خنده از ته دل نوزاد شیرین می‌شود. قصه ستاره امیدُم بیان تلخی و شیرینی این روزهاست.


گفتگو از محمدحمید مروی شهری


انتهای پیام/4117/4062/ن


انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته