دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران: آمار افزایشی طلاق یک دوره گذار در جامعه ایران است/ از وضعیت بحرانی خارج می‌شویم

دو دهه اخیر طلاق در جامعه ایرانی به طور چشمگیری افزایش پیدا کرده است؛ در دوره ای، جدایی به قدری موضوع مذمومی بود که بزرگترهای خانواده برای توصیف ناپسند بودن طلاق می گفتند ؛ وقتی خانواده ای فرومی پاشد عرش خدا به لرزه در می آید. اما امروز دیگر جدایی مانند گذشته ناپسند نیست و به امری عادی تبدیل شده است. اما برخی از جامعه شناسان این موضوع را بحران نمی دانند و معتقد با توقف آمار طلاق مواجه خواهیم شد.
کد خبر : 178060

به گزارش گروه رسانه های دیگر آنا از شفقنا، در ادامه متن گفت و گو با با دکتر قانعی راد، رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران را می‌خوانید:


*به نظر شما مهم ترین عوامل دخیل در طلاق چه هستند؟


قانعی راد: در امر طلاق ابتدا باید غلبه فردیت را موثر دانست، علاوه بر این یک مقداری هم خانواده به عنوان یک نظام دربرگیرنده موثر است؛ معمولاً افراد در خانواده یا از طریق ازدواج ورود پیدا می کردند و انها به خاطر این که یک تعهدی را قبول کنند و بیشتر هدف از ازدواج پذیرش یک بار سنگین مسوولیت بود. حالا می توانست مسئولیت تشکیل خانواده، مسئولیت شوهر داشتن و از آن طرف زن داشتن و فرزند داشتن و بعد مسئولیت بچه ها که مسئولیت سنگینی بود. بنابراین وقتی افراد به سمت خانواده و تشکیل خانواده می رفتند تا حد زیادی تعهدات اجتماعی بود که آنها را به سمت جلو می راند. اما الان فشار اجتماعی بر روی افراد کمتر شده و به یک نحوی فردیت آنها ظهور و بروز پیدا کرده است. بنابراین افراد در ازدواج وارد یک رابطه ای می شوند که در آن رابطه بیش از این که بخواهد بار سنگین تعهدات اجتماعی را حمل بکند مبتنی بر یک نوع ارزیابی هزینه ها و فواید هست. برای مثال فرد با خودش فکر می کند این ازدواجی که من چه فوایدی برای من دارد؟ چه می دهم و چه می گیرم؟ یک مقداری به اصطلاح خصلت(حالا اگر بگوییم ازدواج های قبلی سنتی تر بودند) اینجا یک مقدار خصلت عقلانی تری را پیدا می کند و این غلبه ی فردیت که ایجاد می شود و باعث می شود که همیشه افراد در وضعیتی هستند که نتیجه این پدیده را ارزیابی می کنند.


در گذشته وضعیت ازدواج و زندگی افراد به شکل دائم ارزیابی نمی شد، ازدواج را یک رسالتی می دانستیم که پذیرفتیم، برای مثال خانم ها می گفتند با لباس سفید بیایم و با لباس سفید بریم و آقایان هم به یک نحوی دست زدن به طلاق را اساساً یک امر غیراخلاقی می دانستند و خود رابطه را هم دائم سبک و سنگین نمی کردند. اما الان دائم این روابط سبک و سنگین می شود و طرفین دائم فکر این هستند که همسرم چه منفعتی به من رسانده یا چه ضرری در این رابطه دیدم، بنابراین تصمیم می گیرند این رابطه را بهم بزنند. پس نگاه به داشته و نداشته ها در رابطه نیز می توان یکی از آمارهای جدایی در بین زوجین باشد.


همانطور که شما گفتید این پدیده در گذشته کمتر رخ می داده و حتی اگر رضایت زناشویی هم حاصل نمی شد، با این حال آنها خودشان را متعهد می دانستند که این رابطه را تا حدی ادامه بدهند برای این که جامعه تا حدی ناظر این رابطه است و نمی پسندد که این رابطه به هر دلیلی منقطع شود. این رابطه را ادامه می دادند و زن تقدیر خودش را می پذیرفت که من خوشبخت نشدم اما مجبور هستم ادامه بدهم، مرد هم با توجه به این که امکانات ازدواج مجدد برای او فراهم بود ممکن بود آن یک مورد را نگه دارد اما دست به ازدواج دوم بزند تا به یک نحوی خودش را ارضا بکند و طلاق ها موقعی اتفاق می افتاد که یک امر خطیر اخلاقی دیگری مطرح می شد. این شکل طلاق به عنوان یک عمل منفی به گونه ای بود که از اشکال دیگر کمتر مورد سرزنش قرار می گرفت. مثلاً موقعی که مرد یا زن با خیانت طرف مقابل مواجه می شدند این یک مجوزی بود که دست به طلاق بزنند. یعنی باید یک اتفاق دیگری می افتاد که آن اتفاق ابعاد اخلاقی اش اینقدر سترگ تر بود که طرفین راضی شوند که بار منفی طلاق را بپذیرند. یا محدودیت هایی برای آنها وجود داشت مثل زاد و ولد یا داشتن فرزند جدید، یا احتمالاً فرد اعتیاد داشته باشد. بنابراین فرد باید با چنین مواردی مواجه شده باشد تا این مقداری قبح طلاق را توجیه کند. نباید برای بررسی طلاق بیش از سه دهه به عقب برویم، چون پدیده رایجی نبود اما از یک طرف هم در بین یک قشر تنوع طلب که مثلاً کمتر به هنجارهای سنتی وابسته بودند این پدیده هم اتفاق می افتاد البته بیشتر یک جنبه تنوع طلبی داشت. برای مثال ازدواج می کردند چند سالی زندگی می کردند بعد هم فکر می کردند که به خاطر یک رابطه ی جدید رابطه ی قبلی را از بین ببرند، این تنوع طلبی در بین قشر محدود شهری که یک فرهنگ ویژه ای داشتند صورت می گرفت.


در بین عموم مردم هم همانطور که عرض کردم ناشی از تنوع طلبی نبود بلکه ناشی از پیش آمدن یک وضعیت های بحرانی وخیم بود که شرایط ایجاب می کرد تا زوجین از یکدیگر جدا شوند؛ بنابراین خود طلاق هم با بحران صورت می گرفت، وقتی از همدیگر جدا می شدند یعنی طرفین به تماما همدیگر را از نظر اخلاقی، تخریب می کردند. حتماً شما باید ثابت می کردید که آن طرف واقعاً در یک وضعیت بسیار بدی بوده که من مجبور شدم طلاق بگیرم. معمولاً همراه با دعواهای خانوادگی بود. اما شرایط کنونی هم متفاوت شده است، مثلاً افرادی هستند که با همدیگر دیروز رابطه داشتند امروز خیلی راحت به این نتیجه می رسند از همدیگر جدا بشوند و حتی دیدید در مواردی جشن هایی هم برگزار می کنند. خودشان را مجبور نمی دانند که طرف دیگر را کاملاً تخریب کنند، در ارزیابی عقلانی از نظر خودشان به یک نتیجه می رسند که باید این رابطه را در این مقطع تمام بکنند و هیچ فاجعه ای هم رخ نداده، هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیست و بعد از آن ممکن است یک رابطه دیگری مجدداً شکل پیدا کند. البته مواردی هست که متعاقب با یک مقدار بروز رفتارهای خشونت آمیز بین طرفین اتفاق می افتد.


*در موضوع طلاق عملکرد فردی مهم تر است یا خانوادگی؟ چگونه؟


قانعی راد: روز به روز نقش عملکرد خانواده ها کمرنگ تر می شود. یعنی خانواده بخشی از محیط اجتماعی بود که روی تداوم زندگی به صورت فراگیر تاثیرگذار بود. البته خانواده منظورم خانواده طرفین است. خانواده زن و خانواده ی شوهر ناظر بر رفتارها بودند. معمولاً این نظارت هم گرچه همراه با دخالت هایی بود و آزادهنده اما در بسیاری از موارد ممکن بود مشکلاتی هم ایجاد کند اما از طرف دیگر به طور پارادوکسیکالی تداوم خانواده را ممکن می کرد و مانع طلاق می شد. یعنی اعمال نظارت می کرد اما در عین حال امکان طلاق را هم کاهش می داد. یعنی زن و شوهر فکر می کردند فقط خودشان دو نفر نیستند که باید تصمیم بگیرند، تصمیم در فضای وسیع تری گرفته می شود و کسانی هستند که روی رفتار اینها نظارت و کنترل دارند و بدون جلب رضایت آنها اینها نمی توانند دست به کاری بزنند. لذا این خانواده بود که یک مقدار مناسبات را کنترل می کرد، یعنی دخالت ها ممکن بود برای هرکدام از اینها آزاردهنده باشد از یک طرف دیگر امکان تداوم این رابطه را فراهم می کرد؛ حالا با هر مشکلاتی که این رابطه داشت. حتی اگر صمیمی هم نبودند اما بالاخره تداوم پیدا می کرد.


در درون یک خانواده گسترده یا در یک خانواده پدرسالار یا یک خانواده منسجم امکان کمتری داشت که پدیده طلاق اتفاق بیافتد اما در حاضر که خانواده های طرفین نظارت خودشان را از دست دادند و این نظارت کاهش پیدا کرده است. تا حد زیادی افراد هستند که تصمیم گیرنده هستند و بنابراین عملکرد فردی هست که روی تصمیم گیری ها تاثیر می گذارد. در برخی موارد خانواده ها حتی نقش گزینشی را هم ندارند، بنابراین هم انتخاب هم گزینش نهایی با خود افراد است. به همین عملکردهای فردی باز هم در تداوم این خانواده یا احتمالاً منجر شدن به طلاق می تواند موثر باشد.


*آیا می توان بین عوامل اجتماعی، اقتصادی، روانی در مبحث طلاق، قائل به اولویت بندی بود؟ چگونه؟


قانعی راد: عوامل روانی و اجتماعی از همدیگر تفکیک ناپذیرند؛ به یک نحوی مسائل اجتماعی هستند که بازتاب روانی پیدا می کنند و بر روحیه افراد تاثیر می گذارند. از طرف دیگر مساله اقتصادی یک مقدار ازدواج را به تاخیر می اندازد یا در مواردی موجب کاهش سطح ازدواج می شود. بعد که خانواده تشکیل می شود این خانواده کمتر تحت تاثیر سنت ها قرار دارد ممکن است فاکتورهای مالی و مسایل اقتصادی بیشتر در این خانواده مشکل تولید کند. چون یک مقداری نوع ازدواج ها ازدواج عاقلانه تری شده و مبتنی بر هزینه و فایده است بنابراین عامل اقتصادی اینجا یک وزنی برای خودش پیدا می کند اما به نظر من نمی تواند عامل اول باشد.


به نظر من عامل اول را مناسبات اجتماعی و بازتاب آن روی روحیه افراد بدانیم؛ مثلاً ممکن است به صورت رفتارهای خشونت آمیز بر علیه همدیگر بروز پیدا بکند، ممکن است افراد امنیت روانی خودشان را در درون خانواده از دست بدهند و احساس بکنند که استقلال روحی ندارند. آن علاقه و مناسبات عاطفی وجود ندارد. این بحث ها، بحث های روانی است و این هم یک مقداری به تغییر ساختار اجتماعی خانواده برمی گردد.


*تغییرات اجتماعی و تحوالت سبک زندگی تا چه میزان منجر به افزایش طلاق شده و چگونه؟


قانعی راد: در این زمینه تغییرات اجتماعی تغییر ساختار قدرت بر خانواده یکی از زمینه تغییرات اجتماعی است که متعاقب تضعیف پدرسالاری در خانواده اتفاق می افتد و زنان نقش بیشتر در تصمیم گیری درون خانواده پیدا می کنند. از طرف دیگر نقش فرزندان هم بیشتر می شود و اصطلاحاً به چنین خانواده ای خانواده مدنی (خانواده مدنی یا خانواده ی دوسویه یا خانواده ی چندسویه)گفته می شود. خانواده دوسویه یعنی زن و شوهر با هم تصمیم می گیرند، چند سویه یعنی بچه ها هم در تصمیم گیری ها دخالت دارند. مجموعاً خانواده یک محیط مدنی تر و گفتگویی تر می شود؛ در این شرایطی که ساختار قدرت از یک ساختار مرتفع تر به یک ساختار پهن تری تبدیل شده است امکان شکل گیری خانواده مدنی وجود دارد. اما امکان دیگری هم که وجود دارد خانواده نابهنجار است. افراد دیگر نمی دانند که چطور تصمیم بگیرند و قواعد تصمیم گیری مشخص نیست یا افراد نمی توانند به راحتی با همدیگر به توافق برسند و این وضعیت آنومیک یا وضعیت آنارشیک است؛ چنین وضعیتی است که خانواده را دچار تلاطم و بی هنجاری می کند. در نتیجه خانواده به کانون خشونت تبدیل می شود. در مقابل آن خانواده مدنی که برای حل مسائل خودش رفتارهای دموکراتیک و رفتارهای گفتگویی دارد ممکن است یک خانواده ای شکل پیدا کند که گفتگو نمی کند یا بلد نیست گفتگو کند یا اصلاً طرفین برای خودشان یک برتری قائل هستند که به گفت و گو تن نمی دهند؛ هر کدام می خواهند آن برتری را در چارچوب خانواده به طرف دیگر تحمیل کنند و چون طرف دیگر هم نمی تواند این برتری را بپذیرد. چون برای مرد هم دلیل ندارد که حرف همسر خود را بپذیرد و زن هم دلیلی نمی بیند که حرف مرد را بپذیرد بعد این ها توان گفتگو و رویکرد گفتگویی هم ندارند بنابراین خانواده به محلی از تنش، مبارزه، جنگ و خشونت تبدیل می شود. بنابراین در چنین محیطی از طلاق عاطفی گرفته تا خشونت عاطفی اتفاق می افتد. پس اگر تغییرات اجتماعی را به این معنا بگیریم تغییرات مربوط به دگرگونی فرهنگ، دگرگونی ساختار قدرت و کاهش فرهنگ پدرسالاری می شود اینجا می بینیم که خانواده را می تواند به دو سمت و سو براند. سمت و سوی خانواده ی مدنی و سمت و سوی خانواده ی بی هنجار.


در این شرایط که ممکن است برخی از اعضای خانواده هم به یک رفتارهای فرصت طلبانه دست بزنند، یعنی در مواردی سنتی عمل کنند و در موارد دیگر هم مدرن عمل کنند و همین باعث اختلاف می شود. برای مثال زنانی که می خواهند حق تصمیم گیری داشته باشند بنابراین از این جهت مدرن هستند اما از آن جهت دیگر معتقد هستند که کلیه هزینه ها باید توسط شوهر تأمین شود. آنجا یک رفتار سنتی از خودشان ابراز می کنند، که وظیفه مرد است که سرپرستی اقتصادی خانواده را به عهده داشته باشد. خود این رفتارها رفتارهای دوگانه ای است که بالاخره معلوم نیست کدام یک از اینها را باید به عنوان هنجار پذیرفت و بعد در موقعیت های مختلف زن یا شوهر با توجه به منافع خودشان به یکی از این هنجارها بهای بیشتری می دهند، یعنی یک نوع انتخاب جانبدارانه در بین این هنجارها صورت می گیرد. اما طرف مقابل هم متوجه می شود که چطور اینجا استانداردهای دوگانه حاکم است و فرد هر طور که منافع خودش اقتضا می کند پای یک ارزش را وسط می آورد.


اینجاست که یک نوع درگیری ارزشی و درگیری هنجارها اتفاق می افتد، این موضوع هم تا حد زیادی پیامدهای تغییرات اجتماعی است و بیشتر هم تغییرات فرهنگی و ساختار خانواده به افزایش طلاق کمک می کند اما در وهله اول طلاق عاطفی، بعد هم منجر به خشونت خانوادگی و در نهایت هم طلاق واقعی رخ می دهد.


*آموزش های پیش از ازدواج تا چه میزان می توانند نقش پیشگیری کننده در طلاق داشته باشند؟


قانعی راد: لزوماً این آموزش ها نباید مستقیماً به بحث ازدواج برگردد، یعنی دانش آموزان، بچه ها، نوجوانان و جوانان می توانند در آموزش های مدرسه از یک نوع مهارت های گفتگویی و مهارت های ارتباطی برخوردار باشند که بدانند با دیگری چطوری گفتگو کنند یا تعارض های خود را چگونه حل کنند، خلاصه گوشی برای شنیدن داشته باشند و نه فقط زبانی برای گفتن. به نوع دیگر بتوانند با طرف مقابل تعامل کنند. این آموزش می تواند به صورت عمومی داده شود، بدون این که بحث ازدواج مطرح شود، در دبستان بچه ها یاد بگیرند با یکدیگر تعامل داشته باشند. به تدریج ذهن افراد شکل خود را پیدا می کند و با هر موقعیتی که تضاد منافع ایجاد می کند به درستی رفتار کنند و با طرف مقابل رابطه تعاملی برقرار کنند. بنابراین چنین آموزش هایی می تواند بسیار مهم باشد.


در موارد زیادی جوان ها ازدواج می کنند بدون اینکه بدانند وارد شکل جدیدی از مناسبات اجتماعی می شوند حتی نمی دانند این شکل جدید مناسبات اجتماعی آمیخته به خطر است و هر لحظه ممکن است مناسبات اجتماعی تزلزل پیدا کند. دختران از رابطه نزدیک با پدر و مادر خودش وارد یک رابطه ای می شود که شوهرش هم ارتباط خانوادگی خودش را دارد؛ آن رابطه قبلی رابطه عاطفی دربرگیرنده بوده، اما این رابطه جدید با یک مردی ایست که این مرد خودش یک رابطه ای پدر و مادر دارد که این دختر احتمالاً نمی تواند با این رابطه جدید به میزانی که رابطه قبلی او را از نظر عاطفی ارضاء می کرد نمی تواند ارضاء شود، یعنی یک مقداری زیرساخت های عاطفی فرد دگرگون می شود، چون آدم های جدیدی مطرح می شوند، آدم هایی که هیچ خاطره مشترکی ما با آنها نداریم، مثلاً بچه که در آغوش مادر بزرگ می شود در همان سال های ابتدای زندگی خاطره ای از مادر یا از پدر در ذهن دارد که همیشه تا آخر عمر این خاطره ها برای او معنادار می ماند و حتی مناسبات اجتماعی خود را می تواند بر مبنای این خاطره ها بسازد.


اما وقتی با افراد جدیدی مواجه می شود که خاطره و دنیای مشترک با آنها ندارد، و نه تنها دنیای مشترک ندارد بلکه احتمالا به عنوان رقیب آنها هم محسوب می شود و آن ها هم این احساس رقابت را در مورد این فرد جدید دارند. فرق نمی کند مثلاً یک دختری با یک مردی ازدواج می کند گویا این دختر را از خانواده جدا می کند، بنابراین خود پدر و مادر آن دختر با فردی که داماد نامیده می شود ارتباط برقرار می کنند همین رابطه را خانواده فردی که عروس نامیده می شود برقرار می کنند، گویا که این پسر دارد به تصاحب دیگری در می آید. اینجا هم حوزه رقابت یا حوزه تضاد شکل پیدا می کند که این تضاد، لزوما تضاد مبتنی بر منافع مالی نیست اما مبتنی بر یک سری علایق است، این علایق برای خیلی از افراد مهم است بنابراین اینجاها ممکن است که نطفه های دشمنی، اختلاف و نفرت شکل پیدا کند.


می خواهم بگویم بخشی از این متغیرها حتی برای یک روانشناس یا جامعه شناس هم ناشناخته است چه برسد به افراد معمولی که می خواهند دستخوش این ازدواج شوند. بنابراین آموزش پیش از ازدواج می تواند نقش پیشگیرانه داشته باشد.


اگر این آموزش مبتنی بر یک دانش درستی طراحی شود و صورت بگیرد می تواند از پیش حساسیت هایی در ذهن این نوجوان ایجاد کند که اینها وارد زندگی جدید که می شوند با چه مخاطرات احتمالی روبرو خواهند شد، بنابراین اگر با این مخاطرات جدید هم روبرو شدند دیگر به صورت فاجعه آمیز با آن برخورد نکنند.


* برای فهم مسئله ی طلاق چه پرسش هایی اولویت دارند؟


یک مساله فقدان روابط عاطفی است. یعنی ما می توانیم میزان ارتباطات، میزان صمیمیت و تفاهم عاطفی بین زن و شوهر را سوال کنیم که چه مقداری اینها با همدیگر قهر هستند، چه مقدار ارتباطاتشان محکم است یا تا چه اندازه ارتباطات متزلزلی دارند؟ آیا روابط عاطفی شان با هم خوب است یا خیر، آیا دستخوش خشونت شدند؟ و این خشونت از چه نوعی است؟ خشونت کلامی، روانی است؟ خشونت فیزیکی هست؟ همچین پدیده هایی است که بعداً به طلاق می انجامد. اگر ما بخواهیم از پیش سوالاتمان را مطرح کنیم این سوالات برمی گردد به شرایطی که زمینه طلاق را فراهم می کند، زمینه ایجاد طلاق هم در اختلافات است. بنابراین اینکه چقدر با همسر خود تفاهم داری یا چقدر با همسرت دچار گفتگو، بحث و اختلاف نظر هستید می تواند تعیین کند که خانواده چقدر مستحکم یا اینکه تا چه اندازه متزلزل و ممکن است دستخوش طلاق شود.


در مواردی ممکن است حتی افراد با هم متفاوت باشند اما تفاوت به جای این که به اختلاف بی انجامد حتی به یک رابطه محکم تری منجر می شود، زن و شوهری که هر کدام به یک چیزی علاقه دارند اما در عین حال ممکن است نقش مکمل را برای همدیگر بازی کنند. اما این اختلاف سیاسی، مذهبی و فرهنگی را با همدیگر به بحث و گفتگو می گذارند و این تفاوت را به رسمیت می شناسند، به رسمیت شناختن تفاوت ها بسیار مهم است، این چیزی است که ما فرهنگ را نداریم.


*راهکارهای کاهش طلاق را چه می دانید؟


قانعی راد: این موضوع یک بحث گسترده ای است، یک بخشی به خانواده ها و بخشی دیگر به روابط زن و شوهر برمی گردد. مسایل آموزش پیش از ازدواج می تواند تاثیر داشته باشد، یک سری عوامل اجتماعی کلان هم هستند که بسیار تاثیرگذار هستند. مثلاً جامعه ای که دستخوش خشونت باشد و چشم اندازهای زندگی اجتماعی، چشم اندازهای روشنی نباشد و مردم در ناامیدی و در بلاتکلیفی در یک عدم ثباتی به سر ببرند آن هم روی پدیده طلاق تاثیر می گذارد. معمولاً جامعه ناآرام، جامعه خشونت زده که جوان ها نمی توانند آینده خوبی را پیش بینی کنند در همچین وضعی سطح ازدواج ها کاهش پیدا می کند. یکی این که خانواده تشکیل شده ممکن است با سرعت بیشتری دچار فروپاشی شوند، یک نسبتی بین فروپاشی خانواده و فروپاشی جامعه وجود دارد، یعنی جامعه به میزانی که مستحکم است، از استحکام برخوردار است خانواده همچین وضعیتی را خواهد داشت، وقتی جامعه شکننده است و استقرار ندارد و دچار بی ثباتی است این موضوع بر روی وضعیت خانواده هم تاثیر می گذارد. تاثیر هم تاثیر بسیار روشنی است، آن وضعیت قبلی که ما از آن صحبت کردیم جامعه یک ثباتی دارد، این ثبات هم توسط افراد پذیرفته شده است، ممکن است شما الان بیایید ویژگی های آن جامعه ی سنتی تر را نقد هم بکنید اما برای شهروندان آن زمان پذیرفته شده است و یک وضعیت باثباتی دارد و درون این وضعیت پذیرفته شده و مشروع و باثبات خانواده هم استقرار پیدا می کند اما بعد این شرایط اجتماعی هم دچار تنش، تب و تاب می شود و مشروعیت خودش را از دست می دهد و مناسبات اجتماعی آدم ها با همدیگر کم دوام و سیار می شود حتی اعتماد اجتماعی بین آدم ها کاهش پیدا می کند.


تمام این فرایند می آید روی خانواده تاثیر می گذارد، بنابراین مهم ترین راهکارهایی که می تواند منجر به کاهش طلاق شود لزوماً راهکارهایی نیست که شما را به طرف این بکشاند که روی خانواده کار کنید، حتی ممکن است راهکارهایی باشد که شما روی جامعه، سیاست و دولت کار کنید. یعنی مستقیما روی خانواده کار نمی کنید اما مستقیما روی خانواده تاثیر دارد. بنابراین گاهی نیاز نیست که مستقیما به سراغ نهاد خانواده که دچار مشکل شده است. بحث آموزش زیاد نیست وقتی که در جامعه اعتماد متزلزل شده و آدم ها یعنی سرمایه اجتماعی فروپاشیده است؛ شما هر چقدر آموزش دهید آموزش ها تاثیری ندارد، کم کم برای افراد مسخره می شود که برویم آموزش ببینیم! حالا هرچقدر شما بخواهیم آموزش بدهیم در واقعیت زندگی روزمره شان بدبین و پرانتظار هستند یا رفتار خشونت آمیزی از آنها سر می زند، روا داری اندکی دارند و تن به گفتگو نمی دهند، چون جامعه چنین ویژگی هایی پیدا کردند، وقتی جامعه همچین ویژگی هایی پیدا کرده این موارد دقیقا روی خانواده هم بازتاب پیدا می کند.


بنابراین باید دنبال راهکارهایی باشیم چه بسا این راهکارها حتی بازسازی رابطه دولت و ملت باشد، مثلا بازسازی رابطه دولت و ملت بحث سیاسی است اما می بینیم روی سرنوشت خانواده تاثیر دارد،


در بحث راهکارهای طلاق باید تاکید کنیم که راهکارها مبتنی بر یک نوع بینش جامعه شناختی است و صرفاً به صورت موضعی با مساله برخورد نمی کند بلکه آن را در چشم انداز وسیع تری می بیند، اگر به این شکل به راهکارهای کاهش طلاق و همچنین افزایش ازدواج بیاندیشیم شاید بتوانیم راهکارهای موثرتری را پیدا بکنیم.


*به نظر شما طلاق یک بحران اجتماعی است یا یک مرحله گذار اجتماعی؟


قانعی راد: من خودم معتقدم هستم که یک مرحله ی گذار است، یعنی مثلاً خوشبینانه با این قضیه برخورد کنیم ممکن است جامعه ما به تدریج این ظرفیت را به دست بیاورد که سرشت جامعه جدید را بشناسند و بدانند که قرار نیست که در این شرایط جدید یک نفر حرف نهایی را بزند، یک نفر پیروز نهایی مناسبات اجتماعی باشد، یک نفر نقش تعیین کننده و انحصاری داشته باشد. قرار نیست آدم ها شبیه همدیگر باشند و باید تفاوت ها را بشناسند.


این تحول اجتماعی ایجاد شده تا حد زیادی خانواده را مستعد می کند تا دچار آنومی شوند اما لزوماً این نیست که سرنوشت خانواده ها سرنوشت آنومیکی باشند ممکن است به تدریج به مرحله مدنی تری را پشت سر بگذاریم. این تجربه زمینه ای را فراهم می کند که آدم ها مقداری متأملانه تر و اندیشمندانه تر به این مناسبات خانوادگی فکر کنند و انتظارات خودشان را با شرایط جدید تطبیق بدهند. مثلاً فرض کنید پسران جوانی که هنوز تحت آموزش های فرهنگ مردسالار قرار داشتند، یک دفعه با زنانی مواجه شدند که می خواهند نقش تعیین کننده زیادی داشته باشند به همین چنین رفتارهایی برای آنها شوک ایجاد می کند و نمی توانند این قضیه را بپذیرند و در مقابلش این موضوع مقاومت می کنند، از آن طرف هم زنانی که به چنین موقعیتی دست پیدا کردند که در آن صدایشان شنیده شود و صدای خودشان و نظر خودشان را منعکس کنند ممکن است که انتظار بیش از حدی در آرا و بیان نظریات هم داشته باشند.


اما به نظر می آید کم کم این وضعیت به یک تعادلی همراه با بلوغ اجتماعی می رسد؛ تجربه، آموزش و نقشی که روشن فکران، رسانه ها، هنر و همه آنها داشته باشند یک مقداری کمک می کند تا فضای خانواده مدنی تر شکل بگیرد. ما به یک وضعیتی خواهیم رسید که طبیعتاً میزان طلاق یک ثباتی پیدا خواهد کرد اما باز هم این میزان طلاق که ثبات پیدا کرده از میزان قبلی بالاتر خواهد بود؛ بنابراین می شود گفت که در مرحله گذار هستیم. اما الان بیشتر دچار نا آرامی نهاد خانواده هستیم.


این نهاد برای استقرار مجدد خودش تلاش می کند، در عین حال نیاز به زمینه هایی دارد که باید برای آن فراهم شود که بتواند از این وضعیت گذار که ما به آن وضعیت آنومیک می گوییم، وضعیت آنومیک وضعیتی است که هنجارهای سابق کم تاثیر شدند و هنجارهای جدید هنوز شکل پیدا نکردند است. وقتی وضعیت جدید شکل پیدا کنند ما از وضعیت بحرانی خارج می شویم و به یک وضعیت تثبیت شده ای نزدیک می شویم. در عین حال طلاق نسبت به وضعیت قبلی محتمل تر است و حتی نرخ آن بالاتر است اما یک نوع رفتار دوسویه تر و چندسویه تر هم در درون خانواده ها شکل پیدا می کند.


انتهای پیام/

برچسب ها: آمار طلاق طلاق
ارسال نظر
هلدینگ شایسته