دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

رئیس ایستگاه ٣ آتش‌نشانی تهران: دوست ندارم بچه‌هایم آتش‌نشان شوند

پس از حادثه پلاسکو اذهان عمومی درگیر مسائل و مشکلات آتش‌نشانان شده و تصاویر مردانی با لباس‌های عملیات در میان خرابه‌های پلاسکو به تصویر اول رسانه‌ها تبدیل شد.
کد خبر : 154921

به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا از اعتماد، به گفته رییس ایستگاه ٣ آتش‌نشانی، مردم فقط با بخشی از مشکلات این شغل آشنا شده‌اند: «همین سال گذشته بود که آتش‌سوزی در یکی از ساختمان‌های جمهوری اتفاق افتاد. دو کارگر از پنجره ساختمان سقوط کردند و در این حادثه آتش‌نشان‌ها مقصر شناخته شدند. تا مدت‌ها مردم در خیابان با همکاران ما درگیری لفظی داشتند. چه بسا در آتش‌سوزی پلاسکو هم اگر بچه‌های ما همه نجات پیدا می‌کردند، باز مقصر شناخته می‌شدند.» در همهمه آتش و آوار پلاسکو، در اتاق ساده و بزرگ ایستگاه آتش‌نشانی که پر از تاج‌گل‌های اهدایی مردم و مسوولان منطقه بود، با بابک محمدزاده، رییس ایستگاه ٣ آتش‌نشانی به گفت‌وگو نشستیم. از حادثه پلاسکو گفت و مشقات شغل آتش‌نشانی. غم در لحن کلامش و گله در چشمانش موج می‌زد.



«سال ٨٤ بود، از ایستگاه ٣٤ ترمینال غرب اعزام شدیم برای یک حادثه در خواربارفروشی. همکار و دوست مان سلیم ابراهیمی، با این تصور که ترانس برق قطع است، می‌خواست آن را از محل دور کند، اما متاسفانه ترانس متصل بود و همکار ما دچار برق گرفتگی شد، برق را قطع کردیم و وقتی او را به بیمارستان رساندیم، گفتند دچار مرگ مغزی شده. خود مالک هم از وجود آن ترانس برق در مغازه‌اش خبر نداشت، ظاهرا مربوط به کاربری قبلی مغازه بود و مالک خبر نداشت تا هنگام عملیات در مورد آن به ما اطلاعات بدهد.» بعد از ١٠ سال هنوز مرور این خاطره غم را در چین‌های پیشانی‌اش می‌دواند.
آژیر ایستگاه به صدا درمی‌آید، بی‌کلامی و به سرعت به بیرون از اتاق می‌رود، چند دقیقه‌ای طول می‌کشد تا به اتاق برگردد، ماموران اعزام می‌شوند، صدای آژیر ماشین‌ها ظرف کمتر از یک دقیقه بلند می‌شود و دور می‌شود. حالا دوباره آقای آتش‌نشان روبه‌روی‌مان نشسته: «روز حادثه پلاسکو گروهی که از ایستگاه ما اعزام شدند جزو نخستین گروه‌هایی بودند که به محل حادثه اعزام شدند.» و از پلاسکو می‌گوید: «تجربه این شرایط برای آتش‌نشانان نادر بود. می‌توانم بگویم در ٨٠- ٧٠ سالی که آتش‌نشانی در تهران فعال است، چنین اتفاقی نیفتاده، هیچ کس در ابتدای حادثه فکر نمی‌کرد این اتفاق بیفتد و ساختمان فروبریزد.»
آژیر ایستگاه به تنهایی می‌تواند یکی از منابع تزریق استرس به افراد حاضر در آن باشد، صدایی که تا ساعت‌ها آرامش را دور می‌کند، اما همین منبع تولید استرس یکی از مهم‌ترین بخش‌های کار آتش‌نشانی است: «حتی کسانی که ١٥- ٢٠ سال در این شغل هستند، با صدای زنگ برای لحظه‌ای شوکه می‌شوند. بدترین زمان نیمه‌شب‌هاست، که در حالت استراحت مطلق هستیم و ظرف ٣٠ ثانیه ضربان قلب‌مان از ٤٠ ضربه به ١٥٠ ضربه در دقیقه می‌رسد. در همین شرایط باید ظرف ٤٠ ثانیه آدرس و شرح حادثه را بگیریم و سوار ماشین‌ها شویم و از ایستگاه خارج شویم.»
از بزرگ‌ترین لذت کارشان می‌گوید، اصلا مگر شغلی با این حجم از استرس و فشار روانی و جسمی جایی برای لذت بردن می‌گذارد؟ «نجات یک انسان، چیزی لذت‌بخش‌تر از این می‌شناسید؟ همین که مادری با دیدن بچه‌اش که در خطر بوده آرام می‌شود، خستگی از تن ما بدر می‌رود.» تمام این فشارها برای نجات یک انسان، گاهی حتی نجات یک حیوان محبوس و گرفتار در خطر مرگ، اما به یک فرد چه آموزشی می‌دهند که حاضر می‌شود برای نجات یک انسان به دل خطر بزند و آتش را به جان بخرد؟‌: « فقط کافی است خودتان را جای کسی بگذارید که گرفتار شده، همین باعث می‌شود که از هیچ چیز نترسید، مردمی که دچار حادثه می‌شوند، چشم‌شان به ما است، ما هم تمام تلاش‌مان را به کار می‌گیریم. ما همیشه فکر می‌کنیم کسی که در آتش یا شرایط بحرانی گرفتار شده عزیز خودمان است. به همین خاطر از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌کنیم. یا تصور می‌کنیم که این فرد یک عمر زحمت کشیده و امکاناتی برای زندگی‌اش تامین کرده، حالا همه زحماتش در آتش می‌سوزد. «اگر من جای آن فرد بودم...» همین یک جمله انگیزه ما است برای رفتن به دل خطر. مشکلات صنفی‌مان فقط در ایستگاه است، وقتی سوار ماشین می‌شویم و به محل حادثه می‌رویم تمام فکر و ذکرمان این است که به نحو احسن کارمان را انجام دهیم.» دو پسر ٤ و ٥ ساله دارد، هنوز به سنی نرسیده‌اند که بخواهند نظری نسبت به شغل پدر داشته باشند اما: «اصلا دوست ندارم بچه‌هایم آتش‌نشان شوند، هیچ پدر و مادری نمی‌خواهند بچه‌های‌شان مدام در سختی و خطر باشند. شاید عجیب باشد که مردم به سختی‌های شغل ما آشنا نیستند، اما عجیب‌تر اینکه خانواده‌های ما هم به مشکلات شغل ما آشنا نیستند. بعضی از اقوام به من می‌گویند تو که می‌روی در ایستگاه می‌خوابی، گاهی هم یک نفر را که در آسانسور گیر کرده نجات می‌دهی، وقتی این نگاه خانواده به شغل ماست، چه توقعی از مردم می‌شود داشت؟»
خارج از فضای کار هم آنها امدادگر باقی می‌مانند. احساس مسوولیت‌شان همه جا با آنهاست: «خیلی موارد پیش آمده که خارج از ساعات کاری با آتش‌سوزی خودرو روبه‌رو شدیم، آتش‌نشان‌ها همیشه یک کپسول کوچک در ماشین‌شان دارند، سعی می‌کنیم آتش را خاموش کنیم و بعد با همکاران‌مان تماس می‌گریم که حادثه را صورتجلسه کنند تا مشکلی برای بحث بیمه افراد پیش نیاید.»
بیمه که می‌گوید انگار چیزی به خاطرش رسیده باشد: «یکی دیگر از مسائلی که ما با آن روبه‌روییم این است که مردم خانه‌های‌شان را بیمه آتش‌سوزی نمی‌کنند. اگر بیمه باشند اینقدر نگران از بین رفتن خانه و زندگی‌شان نیستند، موارد بسیاری دیده‌ام صاحب‌خانه‌ای که دچار حریق شده بچه‌های ما را به زور به نقطه‌ای از خانه می‌فرستد برای اینکه اسناد یا اشیای باارزش خانه را برایش بیرون بیاورد، مردم نمی‌دانند عملیات امداد یک اصولی دارد. اگر مردم خانه‌های‌شان را بیمه کنند دیگر اینقدر نگران از بین رفتن سرمایه‌شان نیستند. ما هم تمام تمرکزمان برای نجات جان آدم‌هاست نه نجات سرمایه یک عمر یک فرد.»
ماجرای آتش‌نشان‌ها دیر یا زود در میان خبرها فراموش می‌شود. مثل جریان اعتراضات‌شان به اجرایی نشدن قانون مشاغل سخت و زیان‌آور که سال گذشته در خبرها کمرنگ شد، بدون آنکه به آن رسیدگی شود.



انتهای پیام/

ارسال نظر
هلدینگ شایسته